هفتهای نو و قسمتی جدید از سریال پرطرفدار The Last of Us. سریالی که ۲۱ میلیون تماشاگر آمریکایی و مطمئنا چندین میلیون بینندهی دیگر در سراسر دنیا را مشغول خود کرده است. سریالی که بر اساس بازی کامپیوتری با همین اسم ساخته شده است و هم سریالبازها و هم گیمرها را متحد کرده. سریالی که امید کمپانیها را به اقتباس از بازیهای کامپیوتری باز گرداند. تحلیل قسمت ۷ سریال The Last of Us را با یادآوری قسمت قبل شروع میکنیم. البته به یاد داشته باشید که این بررسی برای کسانی است که این قسمت را دیدهاند. پس طبق وظیفه اعلام میداریم: خطر اسپیولر.
هفته گذشته، بررسی قسمت 6 سریال the last of us برای شما عزیزان قرار داده شد. شما هر هفته میتوانید بعد از تماشای این سریال، میتوانید تحلیل سریال the last of us را در یونویس بخوانید!
فهرست
یادآوری قسمت قبل
قسمت قبل جوئل برادرش را پس از مدتها پیدا کرد و سعی کرد مسئولیت الی را به او بدهد. چرا؟ چون احساس میکرد برای محافظت از الی زیادی سنش بالا رفته و شاید نتواند آنطور که باید از او مراقبت کند. الی حرفهای دوبرادر را شنید و بحثی بین جوئل و الی شکل گرفت. روز بعد که برادر جوئل و الی آمادهی حرکت به سمت مقر پزشکی شدند، جويل تصمیم خود را عوض کرد و با الی همراه شد.
آنها پس از چند روز سفر به مقر پزشکی رسیدند ولی آنجا را خالی پیدا کردند. البته آن مرکز پزشکی آن قدرها هم خالی نبود. گروهی که احتمالا پزشکها را از آنجا بیرون کرده بودند به قهرمانان ما حمله کردند و پس از درگیری جوئل با آنها، چاقویی در دل جوئل فرو رفت. جويل و الی توانستند از آنجا فرار کنند ولی وضعیت جوئل خوب نبود. در صحنهی آخر جويل از روی اسبش بر زمین افتاد و الی نگران و گریان بالا سر او التماس میکرد که زنده بماند. حالا پس از یک هفته صبر برویم سراغ تحلیل قسمت ۷ سریال The Last of Us.
دربارهی الی
قسمت هفت از جایی که قسمت قبل تمام شد، شروع میشود. تلاش الی برای زنده نگهداشتن جويل. اوس سعی میکند زخم جوئل را ببندد ولی جويل به زور او را راهی شمال میکند که دوباره به سمت برادرش برود و اورا تنها بذارد تا بمیرد. اما لحظهای که الی در را باز میکند ما وارد یک فلشبک میشویم. اینجا جایی است که کمی با زندگی الی قبل از همهی این اتفاقها بیشتر آشنا میشویم. لحظهای که الی از جويل روی بر میگرداند، لحظهی مهمی است. تصمیمی که الی باید بگیرد؛ برود و خودرا نجات دهد یا بماند و با جوئل پبر ادامه دهد.
در فلشبک الی در حال تمرین را در یکی از سالنهای ورزش فدرا (FEDRA) میبینیم. الی تنها و جدا افتاده است و با دختری که از دوست الی حرف میزند درگیر میشود. این دوست کیست که انقدر الی روی او حساس است؟ این دوست کلید آشنایی با الی و شناختن بیشتر اوست. در ادامه متوجه میشویم که الی در حال آموزش برای افسر شدن است. افسر فدرا شدن. چیزی که میدانیم هرگز اتفاق نخواهد افتاد.
الی در برابر ارشد خود دوباره به یک دوراهی برمیخورد. این تصمیم گیری و این دوراهیها نکتهی اصلی این قسمت هستند. اینکه الی آیا میتواند تصمیمهای درست بگیرد؟ اینکه این تصمیمها چقدر تاثیر در آیندهی او دارند. و این که چقدر همهی ماها در زندگی با این دوراهیها روبرو میشویم و چطور میتوانیم در لحظات مهم تصمیم درست بگیریم. تصمیم این مقطع از رندگی الی این است که به راه افسر شدن ادامه دهد یا همه چیز را ول کند و در معرض خطر قرار بگیرد. البته از نظر ارشد فدرا، در آن لحظه هم با همان نگاه الی که در ابتدا دیدیم مواجه میشویم. الی تصمیم به ماندن میگیرد.
تخت خالی
در صحنهی بعد الی در اتاقش تنهاست و درحال خاندن کمیک بوکی است که در قسمتهای قبل هم دیدیم. کتاب طنزش هم همانجا است. انگار الی ما در این مدت تغییری نکرده. ولی آیا اینگونه است؟ در گوشهی دیگر اتاق تخت خالی وجود دارد. تختی که الی با ناراحتی به آن نگاه میکند. این تخت، تخت همان دوستی است که الی روی او حساس است. دوستی که تا اینجا نمیشناسیم و از عاقبتش خبری نداریم. ولی از شواهد میبینیم که بسیار بسیار برای الی مهم بوده است.
نیمهشب این دوست عزیز از پنجره وارد میشود و میفهمیم که پس از چند روزی غیبت، او عضو گروه فایرفلای شده است. ( همان گروهی که با فدرا در جنگ است و تلاش میکند قدرت را پس بگیرد). اسم او رایلی است و کمی از الی بزرگتر است و از قرار معلوم روی الی نیز بسیار تاثیر دارد. زیرا که الی را در ساعت دو شب مجبور به فرار از اتاق و به سمت مقصدی نامعلوم میبرد. در طول مسیر به این مقصد نامعلوم، رایلی نحوهی عضو شدنش به گروه فایرفلای را توضیح میدهد و اینجا الی همان جملهای را تکرار میکند که ارشد فدرا قبلا گفت.فدرا چیزی است که همه چیز را به هم وصل کرده و نگه میدارد. این نشان از این است که با اینکه الی تحت تاثیر رایلی است ولی همچنان اعتقاد به گروه فدرا دارد. رایلی از فدرا بد میگوید و الی از فایرفلای. این انگار تنها نقطهای است که این دو دوست بر سر آن همنظر نیستند.
مال
آن مکان نامعلوم که رایلی الی را برد یک مال متروکه است که انگار از دست گروه فدرا جان سالم به در برده است. الی که در منطقهی محافظت شده و پس از شیوع بیماری به دنیا آمده هیچگاه همچنین جایی را ندیده. هیچوقت پا روی پلهبرقی نگذاشته. در این مکان و در میان این عجایب است که جرقههای علاقهی الی به رایلی دیده میشود. علاقهای که بیشتر از یک دوست معمولی ویا یک هم اتاقی است. الی سعی میکند که ظاهرش را برای این ماجراجویی زیباتر کند و لحظهای که رایلی دست الی را میگیرد، کلوزآپ دوربین روی دستها نشان دهندهی اهمیت آن لحظه است. اما آیا این عشق و علاقه یک طرفه است یا هر دو نفر این حس را به هم دارند؟
صحنهای که هر دوی آنها برروی اسبهای بی جان شهربازی نشستهاند و الی تنها به رایلی نگاه میکند، با اینکه تابهجال چنین بازی ندیده نشان از عمق عشقش به رایلی است. ابن صحنه رویایی، با آن چراغهای رنگی و جادویی به ناگهان تمام میشود. هم به معنای واقعی با قطع شدن دستگاه، هم به معنای کنایهای با متوجه شدن الی به این نکته که رایلی او را ترک خواهد کرد.
مهارت بازیگری بلا رمزی در صحنهی اتاق عکاسی غیرقابل انکار است. نگاههای عاشقانهاش به رایلی بدون اینکه بخواهد چیزی بروز دهد بسیار عالی است. این سفر جادویی به یک اتاق بازیهای کامپیوتری ختم میشود. جایی که باهم بازی مبارزهای مرتال کومبت (Mortal Kombat) بازی میکنند و این بازی مورد علاقهی الی است زیرا که در اتاقش هم پوستر این بازی دیده میشود.
پایان خوشی
همه جا از سریال The last of us که از یک بازی ساخته شده است، بسیار تعریف و تمجید شده است. ما هم در جزو همان گروه هستیم. اما شاید برای مخاطبین سوال بشود که چه چیز باعث این تمجیدهاست. یکی از دلایل محبوبیتش فیلمسازی قوی این سریال است. مثال میخواهید؟ بفرمایید. در صحنهای که این دو دوست در حال بازی هستند دوربین به آرامی به عقب حرکت میکند. از دو قهرمان دور میشود و به خارج از محل روشن میرود و به سمت ریشههای قارچهای خطرناک میرود. در کنار این حرکت عالی دوربین صدا سازی هم میآید و مارا از این خوشی دور میکند و ترس را در دل ما میکارد. این یک نمونهی عالی از داستانگویی توسط حرکت دوربین است.
پایان خوشی هم واقعا نزدیک است. اما نه به صورت زامبی. از لحاظ احساسی. بعد اشاره به کتاب جوکهایی که در قسمتهای قبل دیدیدم، الی بمبهای دست ساز رایلی را میبیند. و متوجه نیتهای رایلی میشود. دلیل آوردن او را به این مکان بهشتی میفهمد و کار خراب میشود. دلیل این ماجراجویی خداحافظی است. این آخرین دیدار این دو دوست صمیمی با عشقی پنهان میانشان است. الی با صورتی گریان مال را درحال ترک است که باز انگار میان دوراهی قرار میگیرد. رفتن و خداحافظی و یا بازگشتن و ادامهی ماجراجویی با رایلی.
او تصمیم به برگشتن میگیرد. آن دو این بار با آرامش بیشتر شروع به صحبت میکنند. کتاب جوکها را پس میگیرد که نشانهی ارتباط صمیمی الی با افراد دیگر است. چیزی که بعدها در داستان که قبلا نشان داده شد با جوئل اتفاق میافتد. صحبت از خانواده داشتن میشود. باز هم چیزی که بعدها با جوئل تجربه خواهد کرد.
شاید رقص با ماسک دلیلش باشد یا شاید ترس زیاد ولی الی بلاخره علاقهاش را به رایلی ابراز میکند و برای لحظهای الی به تمام خواستههایش میرسد. ولی دنیای این سریال تاریکتر و خشنتر از این حرفهاست. خواستهها و آرزو ها سریعا به فنا میروند. آرزوی الی هم با حملهی یک زامبی به فنا میرود. همه چیز در یک آن تمام میشود. هم الی و هم رایلی توسط زامبی گاز گرفته میشوند و مبتلا میشوند. از عاقبت الی که خبر داریم. او از این بیماری مصون است. ولی از عاقبت رایلی با خبر نمیشویم. نه به طور کامل. البته قابل حدس است.
بازگشت به آینده
برمیگردیم به لحظهی تصمیمگیری الی در قبال جوئل زخمی. حالا سنگینی این تصمیم را بهتر درک میکنیم. ترس از دست دادن یک خانواده. که الی قبلا تجربهاش کرده است. خداحافظی با کسی که صمیمی است. رها کردن همه چیز. مهمترین نکتهی تحلیل قسمت ۷ سریال The Last of Us همین است. نشان دادن سنگینی تصمیمها، اینکه هرکسی ممکن است بارها مورد آزمون تصمیمها در زندگی قرار بگیرد. و چیزی که به تصمیم کمک میکند تجربهی زیستی ما است. اینکه چه تجربیاتی داشتهایم و چه چیزی از آنها آموختهایم.
پایان
بررسی و تحلیل قسمت ۷ سریال The Last of Us را با سکانس آخر تمام میکنیم. موازی بودن عصبانیت الی گذشته در برابر گاز زامبیها با تلاش الی حال برای نجات جوئل. خروج الی از اتاق جوئل برای نجات خود نبود. برای نجات جوئل بود. جملهی مهم این قسمت هم این است: ما بیخیال نمیشویم. چیزی که رایلی به الی میگوید ولی الی در قبال جوئل عملی میکند. او بیخیال جوئل نمیشود. تا به حال جويل مسئول نجات و محافظت از الی بوده ولی حالا نقشها عوض شده و است و نوبت الی است که از جويل مراقبت کند و جانش را نجات دهد.
دنبال دلیل برای تحسین این سریال هستید؟ شخصیت پردازیها را ببینید. شاید در سریالها و فیلمهای مختلف بخیهزدن زخم را دیده باشید. ولی این سریال کاری میکند که این عمل بسیار با شکوهتر از آنچه فکر میکنیم باشد. و این اتفاق با پرداختن به شخصیتها اتفاق میافتد. الی با چه پیشینهای و تجربیاتی دل جويل را بخیه میزند. جويلی که همواره بقیه را نجات داده.
البته نباید موازات جراحت جويل با دخترش را نادیده گرفت. او هم دل خونین دخترش را در دست گرفت و تلاش کرد جلوی خونریزی را بگیرد. الان الی همین کار را برایش انجام داد. دختری که دارد جای دختر خودش را می گیرد.
این یک بخیه زدن عادی نیست. این یک اتفاق باشکوه، یک داستان پردازی عالی، یک فیلمسازی قدرتمند است. این یک سریال پر از هیجان و احساسات است.
0 Comments