دارک سولز, ای دارک سولز لعنتی…
اگر مقاله قبلی من که در ارتباط با بازیهای ویدئویی بود را به یاد داشته باشید, در آن جملهای نوشته شده بود درباره شدت سختی بازی دارک سولز و پرتاب کردن دسته در حین بازی به دلیل عصبانیت بالا و جنبه پایین نویسنده. این حقیقت کاملا درست است که دارک سولز یکی از سختترین بازیهای ویدئویی تاریخ است و خیلی از گیمرها به همین دلیل, علاقهای به امتحان کردن آن ندارند. حق هم دارند. چرا نباید به جای دارک سولز یک گیم راحت بازی کنند؟ چرا آدم باید در تایم آزادش از لذت خود بزند و به جای آن پای یک بازی بنشیند که اگر در آن حواسش نباشد و ذرهای بد بازی کند, احتمال مرگ او هزار درصد است؟! خب, دلیل بازی کردن دارک سولز خیلی ساده است: اگر سختی بازی را تحمل کنید, یکی از بهترین تجربههای زندگی خود را خواهید داشت!
تمرکز امروز ما روی جنبه داستانی بازی دارک سولز است. ولی قبل از آنکه داستان دارک سولز را برایتان تعریف کنم, شاید از خود یا من بپرسید “اصن دارک سولز چیه؟!”. بیایید باهم به این سوال جواب بدهیم.
فهرست
دارک سولز چیست؟
دارک سولز (Dark Souls) یک بازی ویدئویی اکشن و نقشآفرینی ساخته شرکت ژاپنی From Software در سال 2011 است. دنیای این بازی یک فضای دارک فانتزی و قرون وسطایی را نمایش میدهد که در آن از المانهای وحشت و نهیلیزم هم استفاده شدهاست. زمانی که این بازی به صنعت گیمینگ عرضه شد, خیلی از گیمرها شوکه شدند. دیگر خبری از مکانیکهای گیمینگ راحت نبود. برعکس بازی Call of Duty, جان شما به صورت اوتوماتیک پر نمیشد. باید از آیتمهای خاصی برای پر کردن جان خود استفاده میکردید که اگر تعداد آنها به صفر میرسید, کارتان تمام بود. دیگر نمیتوانستید با فشار دادن تمام دکمههای دسته بازی را ببرید (با تو دارم حرف میزنم Tekken عزیز). این بار علاوه بر نوار جان خود, باید نگران نوار توانی خود (Stamina) هم میبودید. به گونهای که نمیتوانستید با فشار دادن دکمهی اتک تا ابد از شمشیر خود استفاده کنید. اگر نوار توانی شما تمام میشد, بازم کارتان تمام بود.
و در آخر, دیگر حتی خبری از یک داستان واضح که همه متوجه آن بشوند نبود. داستان دارک سولز به شدت گیجکننده و در بعضی جاها نامشخص است که گیمر حتی نمیداند که کجاست و دارد چیکار میکند! این بازی به هیچ وجه از این نمیترسد که شما را گیج کند و به چالش بیاندازد. در هیچ موضوعی دست شما را نمیگیرد که بهتان کمک کند. به گونهای انگار هیدتاکا میازاکی (کارگردان بازی) شما را به دنیایی میاندازد و میگوید: «خب, این شمشیر شیکسته رو بگیر, حالا برو با اون اژدهایی که 25 برابر هیکلته بجنگ. اگر مردی هم به درک. بازیتو بهتر کن. داستان؟ نمیگم بهت. خودت برو جواب سوالاتو پیدا کن.»
ولی جواب سوالهای ما چیست؟ بیایید از سوال اول شروع کنیم: دنیای دارک سولز چیست و داستان از کجا شروع میشود؟
دنیای دارک سولز
بخش 1: عصر پیشینیان (The Age of Ancients)
هزاران سال قبل از شروع وقایع بازی, دنیا بیشکل بود. تمام گیتی برگرفته از مه بود و در زمین درختهای بزرگ و تیره رنگی وجود داشتند که شاخههای آنها از ابرها رد میشدند. همه چیز تاریک و خاکستری بود. دوگانگی وجود نداشت. سرما, گرما, نور, تاریکی, خوبی, بدی, مرگ, زندگی, هیچ کدام از این مفاهیم هنوز ساخته نشده بودند. تنها موجوداتی که وجود داشتند اژدهایان سنگی و بزرگی بودند که به علت رهایی از مفاهیم مرگ, زندگی و زمان, آزاد بودند که تا ابد با وجود جاودانه خود بر زمین حکمرانی کنند. ولی در طبیعت هستی هیچ چیزی ابدی نیست, و حتی سرنوشت جاودانگی اژدهایان دستخوش تغییر است.
بخش 2: پدید آمدن اولین شعله (The First Flame)
در مغاکهای این سرزمین یکنواخت و خاکستری, آتش بزرگی بوجود آمد. آتشی به ظاهر بیپایان و به باطن چنان سوزان که انگار زمزمههایی از تغییر در دنیای بالا میکرد. این شعلهی بزرگ, نابرابری را بوجود آورد. سرما, گرما, مرگ, زندگی, نور, تاریکی و دیگر مفاهیم دوگانگی آفریده شدند. همزمان با روشن شدن اولین شعله (The First Flame), موجوداتی توخالی (Hollow), بیجان و بیروح به دور آتش گرد آمدند و با دریافت کردن روح, به موجودات دیگری تبدیل شدند. به همین ترتیب, انسانها, غولها, خدایان (موجوداتی که روحهای بزرگ را از آتش به ارث بردند) و تمامی موجودات دیگر زمین بوجود آمدند. به این شکل, زندگی در دنیای دارک سولز شروع شد.
بخش 3: عصر اربابان (The Age of Lords)
در میان این موجودات, سه مخلوق اعظم به آتش نزدیک شدند و از آن سه روح بزرگ دریافت کردند. اولین و قدرتمندترین آن موجودات گوئِن (Gwyn) نام داشت که روح روشنایی (Light Soul) را به دست آورد و با آن, نور و زمان را آفرید و ارتش بزرگی برای خود ساخت. او تبدیل شد به گوئن, ارباب نور خورشید (Gwyn, The Lord of Sunlight). روح اعظم زندگی (Life Soul) به جادوگر آیزالیث (The Witch of Izalith) رسید که با قدرت آن روح, جادوی قدرتمندی خلق کرد و دخترانی به دنیا آورد و به هر کدام از آنها تکهای از روح زندگی را اعطا کرد. روح بزرگ بعدی یعنی روح مرگ (Death Soul) به ارباب گور, نیتو (Gravelord Nito) رسید. نیتو اولین موجودی بود که مرگ را تجربه کرد. از همین جهت, روح مرگ به او رسید و با کمک آن, قدرت کنترل بر مرگ و بیماری برای او بود. ولی در این میان, ارباب چهارمی بود که کسی او را به یاد ندارد. او به سادگی کوتوله پنهان (The Furtive Pigmy) نامیده شد که روح تاریکی (Dark Soul) را از آتش دریافت کرد. خیلیها گمان دارند که او اولین جد انسانیت است و روح تاریکی, در بدن هر انسانی قرار دارد (عنوان بازی یعنی دارک سولز از همینجا میآید). چون که روح گوئن با روح انسانیت تضاد داشت (تاریکی و روشنایی), او به شدت از انسانیت حرس داشت.
بخش 4: جنگ بزرگ بین خدایان و اژدهایان
اژدهایان پوسته سختی داشتند که هیچ اسلحهای در دنیا نمیتوانست بر آنها رخنه کند. به همین دلیل, هیچ موجودی که از آتش متولد شده بود جرات مبارزه با اژدهایان را نداشت. تنها عنصر در دنیا که توانایی نفوذ در دفاع اژدهایان را داشت, آذرخش بود. در میان این پیشینیان, اژدهایی وجود داشت به نام سیث بیپوسته (Seath The Scaleless). او به دلیل داشتن پوستی نازک, جاودانه نبود و از برادران و خواهران خود متفاوت بود. به همین دلیل, او به اژدهایان خیانت کرد و نقطه ضعف آنها را به خدایان (اربابان) برملا کرد. سپس, جنگ بزرگی بین سه ارباب اصلی (گوئن, جادوگر آزالیث و نیتو) و اژدهایان شکل گرفت. نیتو, با قدرت مرگ و بیماری, جادوگر آزالیث با جادوی آتش و گوئن با ارتش شوالیههای نقرهای خود و قدرت عظیم آذرخش, به اژدهایان حمله کردند و بعد از سالها جنگ و خونریزی, اربابان پیروز شدند. اکنون, پیشینیان منقرض شده و عصر آتش شروع میشود.
بخش 5: عصر آتش (The Age of Fire)
بعد از عصر پیشینیان, عصر آتش متولد شد. بعد از پیروزی اربابان و انقراض اژدهایان, شهرها و کشورهای مختلفی ساخته شدند. بوسیله قدرت روحهای بزرگ, هر کدام از این خدایان قلمروهای مخصوص خود را ساختند. بزرگترین این قلمروها لوردران (Lordran) و شهر عظیم انور لاندو (Anor Londo) بودند که گوئن و فرزندان الهی او بر آن حکمرانی میکردند. گوئن چهار فرند اصلی داشت:
- بزرگترین پسر او پادشاه بینام است (The Nameless King) که به دلیل خیانت به خدایان در جنگ بزرگ و کمک کردن به اژدهایان, از لوردران تبعید شد و اسم واقعی او تا ابد فراموش شد.
- بزرگترین دختر او گوئِنِویِر (Gwynevere) نام داشت که شاهدخت نور خورشید بود و خدای بخشش و باروری.
- پسر دوم او گوئِندولین (Gwyndolin) بود که از قدرت جادوی ماه بهرهمند بود.
- دختر دوم او فیلیانور (Filianore) بود که در خوابی بلند مدت قرار داشت و بیداری او نشانگر پایان دنیاست.
جادوگر آیزالیث هم شهر آیزالیث را ساخت و همراه با دختران خود که با دختران آشوب شناخته میشدند (Daughters of Chaos) بر آن شهر حکمرانی کردند.
نیتو ,ارباب گور, برعکس نام و ظاهر دهشتناکش, صلحجوترین اربابان بود. بعد از جنگ, نیتو به دخمههای زیرزمینی (Catacombs) در کنار مقبره غولها (Tomb of The Giants) رفت تا خواب عبدی خود را آغاز کند ولی حتی در خوابش, به حکمرانی بر مرگ ادامه داد.
سیث نیز به دلیل خیانت به اژدهایان از گوئن پاداش گرفت و به مقام دوک (Duke) رسید. علاوه بر آن, دختر گوئن, گوئنویر, به ازدواج با سیث درآمد و یک قلعه بزرگ به او اعطا شد که در آن به تحقیقات خود ادامه بدهد. گوئن حتی قطعهای از روح خود را به سیث پاداش داد تا قدردانی خود را به او نشان دهد. سیث بعدها جادوی افسونگری (Sorcery) را ابداع کرد تا شاید به راز جاودانگی برسد.
کوتوله پنهان هم روح بزرگ تاریکی خود را به فرزندان خود داد که در آیندهی نزدیک تبدیل به انسانها خواهند شد.
بخش 6: آتش نیز محو میشود
در دنیای دارک سولز, هیچچیز و هیچکس ابدی نیست و تنها ساختار ابدی این دنیا تغییر است. آن آتش بزرگ که هرگونه زندگی و مرگ و نور و روشنایی از آن نشات گرفته بود, اکنون درحال محو شدن است و تنها چند شعله کوچک از آن باقی مانده است. گوئن, ارباب خدایان, از این حقیقت وحشت داشت چون که میدانست بعد از عصر روشنایی, عصر تاریکی خواهد آمد و قاصدان عصر تاریکی, انسانها هستند.
بخش 7: تلاش های بی فرجام برای بازسازی اولین آتش
گوئن چندین عمل بزرگ انجام داد که سرنوشت دنیای دارک سولز را تا ابد تغییر داد. اول از همه, به دنبال جایگزینی برای اولین آتش بود. او از جادوگر آیزالیث خواست که با استفاده از جادوی خود, آتشی جدید درست کند که عصر آتش به اتمام نرسد. جادوگر آیزالیث به کمک روح بزرگ خود (روح زندگی) آتش بزرگی ساخت که شاید بتواند جایگزین شعله اول شود. ولی او, وحشیترین جنبه زندگی را در آتش خود انداخت. آن جنبه, آشوب بود. آری, آشوب بخش مهمی از زندگی است ولی طبیعت آن از کنترل هیچ موجودی برنمیآید. مهم نیست که سازندگان آن خدایان باشند یا انسانها. این آتش آشوب, جادوگر آیزالیث را سوزاند و او را تبدیل به بستر آشوب (Bed of Chaos) کرد. موجودی بزرگجسته و وحشتناک (که یکی از مزخرفترین باسفایتهای بازی بود!). پس از آن, کل شهر آیزالیث سوخته شد و تمامی ساکنین آن تبدیل به موجوداتی وحشتآمیز به نام شیاطین (Demons) شدند. گوئن, اکثر شوالیههای نقرهای خود را به آیزالیث فرستاد تا با این شیاطین مبارزه کنند ولی آنها شکست خورند. آیزالیث اکنون متعلق به شیاطین و شعله آشوب است.
بخش 8: ناچاری گوئن
در ادامه اقدامات گوئن برای نجات آتش و جلوگیری از عصر تاریکی, او به ظاهر با انسانیت صلح کرد. اول از همه, از طریق پاداش دادن به نسلهای مختلف انسانها که در جنگ بزرگ به خدایان کمک کردند, روح بزرگ خود را (روح آتش) به انسانیت وصل کرد. به گونهای که وقتی انسان در کنار آتش مینشست (Bonfireهای بازی که حکم Checkpoint داشتند) نیروی دوباره میگرفت. این کار از نگاه انسانها به نوعی پاداش بود ولی در حقیقت, زنجیر بندهداری گوئن بر انسانیت بود. گوئن میخواست انسانیت و روح تاریکی آن را کنترل کند, ولی وقتی که اولین آتش درحال محو شدن بود, انسانیت و تمام موجودات دیگر دنیا دچار طلسم بزرگی شدند (در بخش بعد به آن میپردازیم). علاوه بر این, یکی از ماموریتهای اصلی دین راه سفید (The Way of White) که یک مذهب با محوریت پرستش گوئن بود, فدا کردن انسانیت (روح تاریکی انسانها) به آتش بود. گوئن, در آخرین تلاش برای روشن نگهداشتن اولین شعله, خود را به آتش انداخت و از روح بزرگ خود به عنوان سوخت استفاده کرد که شاید اولین آتش محو نشود و عصر تاریکی به تاخیر بیفتد. این کار تا حدی موفقیتآمیز بود, به گونهای که شعلههای آتش بزرگتر شدند و عصر آتش ادامه پیدا کرد, ولی روح گوئن سوخته شد و تنها بدنی بیروح از او باقی ماند. او توخالی (Hollow) شد. ارباب نور خورشید اکنون ارباب خاکستر (Lord of Cinder) است.
بخش 9: طلسم نامیرایی (The Undead Curse)
اکنون انسانها از طبیعت خود رانده شدند. طبیعت انسانیت تاریکیست, ولی گوئن آنها را قانع کرد که تاریکی چیزی جز نابودی برای بشریت به ارمغان نخواهد آورد. همانطور که سرنوشت انسانها تغییر یافت, دنیا نیز طلسم شد. آتش بزرگ که زندگی و مرگ را آورد, قرار نبود تا ابد بسوزد, ولی به خاطر گستاخی گوئن, عصر آتش به اتمام نرسید که این کار تعادل دنیا را به خطر انداخت. زمانی که دوباره آتش شروع به محو شدن کرد, نابرابری طبیعت انسان و رابطه جدانشدنی آن با آتش, او را دیوانه کرد. اکنون دو خطر بزرگ دنیا را فرا گرفته است که اولین آنها طلسم نامیرایی (The Undead Curse) میباشد و دومین خطر بزرگ اَبیس (Abyss) است که در بخش بعدی به آن میپردازیم. نامیرا به معنای جاودانه نیست, بلکه به معنای ناتوانی در مردن است. به دلیل تضاد در طبیعت انسان, هر بار که او بمیرد, قسمتی از روح او از بدنش جدا شده و به گونهای تنها قسمتی از وجود او کشته میشود و دوباره در کنار آتش برمیخیزد. هر بار که این اتفاق میافتد, انسان به دیوانگی نزدیکتر شده و ظاهر او نیز بیشتر شبیه یک جنازه بیروح میشود. این روند تا وقتی ادامه پیدا میکند که انسان تمامی روح خود را از دست بدهد و به موجودی دیوانه و توخالی (Hollow) تبدیل شود. به همین دلیل وقتی که در بازی کشته میشوید دوباره از کنار آتش برمیخیزید و ظاهرتان زشتتر میشود. تقریبا تمام انسانها دچار این طلسم شدند و خدایان لوردران اکثر آنها را به دیوانه خانههای نامیرایان (Undead Asylums) فرستادند تا اینکه از شیوع این طلسم جلوگیری کنند. دقیقا نقطه شروع بازی هم از اینجاست. شما یک انسان تقریبا توخالی در یک دیوانه خانه مخصوص نامیرایان هستید که هنوز کاملا دیوانه نشدید. تقاص پرستش خدایان برای انسانیت فقط یک طلسم بود.
بخش 10: اَبیس (The Abyss)
به نظر بنده, وقتی متنی ترجمه میشود, بعضی کلمات نباید ترجمه شوند. به عنوان مثال برای کلمهی آندد (Undead) که تمام موجوداتی هستند که توانایی مردن را ندارند معادل درستی در فارسی وجود ندارد. ولی به دلیل فهم بهتر خوانندگان اکثر کلمات این متن ترجمه شدند. ولی کلمهای که به هیچ وجه نباید ترجمه شود اَبیس است. ابیس به معنای مغاک یا حفرهای بیپایان و پر از تاریکی است. در دنیای دارک سولز, به دلیل خیانت گوئن به روح تاریکی, ناخودآگاه روح تاریکی دیوانه میشود و در مغاکهای زیرزمین حجم هنگفتی از تاریکی بوجود میآید که به آن ابیس گفته میشود. اگر آتش آشوب در آیزالیث (Chaos Flame) وحشیترین جنبهی زندگی باشد, ابیس وحشیترین جنبهی انسانیت است که هر موجودی در معرض آن قرار بگیرد, دیوانه شده و به موجودی وحشتناک تبدیل میشود. مثال آن یکی از اجداد انسانیت به نام مَنِس (Manus) است که در شهر انسانی اولاسیل (Oolacile) پیدا شد و کل آن شهر را به ابیس آلوده کرد. در اینجا داستان یکی از تراژیکترین کارکترهای دنیای دارک سولز یعنی شوالیه گوئن آرتوریاس ابیسواکر (Artorias the Abysswalker) شروع میشود که از طرف گوئن به شهر اولاسیل فرستاده شد تا با منس بجنگد. او اولین کسی بود که توانست در ابیس قدم بزند و لقب او (Abysswalker) از همین جهت به او داده شده است. شاید به داستان کامل آرتوریاس در مقالهای دیگر بپردازم ولی تا اینجا نکتهی قابل توجه این است که خدایان به قدری از ابیس وحشت داشتند که حاضر شدند شهر دیگری از انسانها به اسم نیو لاندو (New Londo) را با تمام ساکنین آن غرق کنند تا ابیس به شهرهای دیگر نرسد. آیا ابیس تاوان جلوگیری از عصر تاریکی است؟
بخش 11: نقش شما در دنیای دارک سولز چیست؟
شاید از خودتان بپرسید که پلیر اصلی بازی هدفش چیست؟ چرا باید از تیمارستان نامیرایان فرار کند و چرا باید با این موجودات وحشتناک بجنگد؟ خب, بیایید یک قدم به عقب برداریم. کارکتر اصلی یک انسان توخالی در مرز جنون است و آرزوی مرگ دارد تا شاید به خواب ابدی خود برسد. نمیداند که هست و چه بود و چند سال عمر دارد. شاید صدها و شاید هزاران سال است که در زمین سرگردان است. این طلسم حافظه او را از بین برده است. او در سلول خود نشسته و از اینکه توانایی مردن را ندارد زجر میکشد. تا اینکه روزی شوالیهای برای او کلید در سلول را پایین میاندازد. این شوالیه اسکار نام دارد که بعد از نجات شما, از یک پیشگویی حرف میزند و به شما میگوید که شما نامیرای برگزیدهاید (Chosen Undead) و باید به سرزمین خدایان (لوردران) بروید و دو زنگ بالا و پایین را به صدا در آورید تا اینکه راه شما به آنور لاندو باز شود. پس از آن, Lordvessel را پیدا کنید و چهار روح بزرگ (مرگ, زندگی, نور و تاریکی) را در آن بندازید و به سمت کوره اولین آتش (Kiln of the First Flame) بروید و خود را در آن بیاندازید تا اینکه آتش بوسیله شما و روحهای درون شما, دوباره روشن شود. از اینجا بازی شروع میشود. تمام این حرفا چه معنی دارند؟ برای چه باید ارواح بزرگ را به دست بیاوریم و چرا باید همانند گوئن اولین آتش را دوباره روشن کنیم؟ دلیل آن ساده است: مرگ
ما از اول تا آخر بازی, با خیلی از موجودات کوچک و بزرگ میجنگیم. روح آنها را دریافت میکنیم و قدرتمندتر میشویم. همهی اینها به این دلیل است که انسانها باور کردهاند که تنها راه خلاص شدن از طلسم نامیرایی روشن کردن دوبارهی آتش است, ولی این تنها یک دروغ ساخته شده توسط خدایان برای گول زدن انسانهاست که آنها را وادار به ادامهی عصر آتش میکند. ولی مهم نیست که روح شما چقدر اولین آتش را بزرگ نگه دارد. آتش بالاخره روزی خاموش شده و عصر تاریکی شروع میشود.
بخش 12: پایان دارک سولز
آخرین باس (غول) بازی دارک سولز, گوئن, ارباب خاکستر است. او روح خود را از دست داده و تنها بدنی بدون عقل از او باقی مانده است. برعکس دیگر باسهای بازی, جنگیدن با گوئن کار سختی نیست. انگار گوئن مسیر را برای نامیرای برگزیده ساخته است به گونهای که وقتی به گوئن رسید, به قدری قدرتمند باشد که توان شکست او و دوباره روشن کردن اولین آتش را داشته باشد. بعد از شکست گوئن, دو انتخاب دارید. میتوانید خود را به شعلهی اولین آتش انداخته و آن را از اول روشن کنید و خودتان و روحتان را بسوزانید, یا اینکه بگذارید آتش از بین برود و عصر تاریکی شروع شود. انتخاب با شماست. یا عصر آتش را ادامه میدهید تا زمانی که دوباره شعلههای آن کمرنگ شوند, یا به طبیعت خود برمیگردید و میگذارید عصر انسانیت و تاریکی آغاز گردد؟ کدام یک از این پایانها بهتر هستند؟
دارک سولز لعنتی
دارک سولز لعنتی…..ای دارک سولز لعنتی…..
این بازی صبر و توانایی شما را محک میزند. شما را به چالش میاندازد و اگر اشتباه کنید شما را تنبیه میکند. ولی منصفانهترین بازی ویدئویی دنیا دارک سولز است. این بازی از شما میخواهد که خود را در دنیای وسیع آن غرق کنید و تمام مراحل گیم پلی و داستان آن را قدم به قدم یاد بگیرید. مهم نیست که چقدر دارک سولز سخت باشد, همیشه راهی برای پیروزی هست (به غیر از باس Bed of Chaos, تف به وجدان کسی که اون باس رو طراحی کرده!).
علاوه بر شروع کردن انقلابی در صنعت گیمینگ, دارک سولز جای خاصی در قلب کسانی دارد که آن را بازی کردهاند. از اولین بار که توانستیم باس اول بازی را بکشیم, تا کارکترهایی که با آنها آشنا شدیم (سولِر, سیگوارد, آندره, بیگ هت لوگان و غیره), از آن دفعه که در Blighttown لعنتی گیر افتادیم و زمانی که با گوئن مبارزه کردیم و این موزیک پخش شد…
دارک سولز بخشی تکرار نشدنی از زندگی من بود. این نوع داستانسرایی و گیم پلی در هیچ نوع بازی یا فیلم یا موزیک یا پادکست یا هر نوع رسانهی دیگر وجود ندارد. هیچ تجربهای در دنیا برای من مثل دارک سولز نبود. خیلی جالب است که چگونه با یک آدم ژاپنی که هزاران کیلومتر دورتر از تو زندگی میکند از طریق آثارش با او ارتباط برقرار میکنی.
مطمئنا سرتان را درد آوردم. ببخشید. اکنون وقت رفتن است. مراقب خود باشید و نگذارید اتفاقات بد زندگی از انسانیتتان بکاهند.
این دنیا ارزش توخالی شدن را ندارد. و همانطور که لارنتیوس بعد از هر بار خداحافظی با شما در بازی گفت:
“Goodbye, then. Be safe, friend. And don’t you dare go Hollow!”
“بدرود. مواظب خودت باش دوست من, و مراقب باش که توخالی نشوی!”
باورم نمیشه کل این داستان و خوندم!!! ولی یه سوال، اگه خودمون و نندازیم داخل اون آتیش و عصر تاریکی شروع بشه، باز هم بازی ادامه پیدا میکنه؟ یا اگه بریم داخل آتیش چی میشه؟ قشنگ موندم تو کف
حاجی آخر بازیه اونجا. تیتراژ میاد بالا
ژاپنی ها واقعاً کارشون بی نظیره.
موافقم به شدت