در این مقاله ما به وجوه استفاده از کمپوزیسیون های خلاقانهی عکاسی برای بیان یک روایت و داستان میپردازیم. این کار با فهم نحوهی درک داستان و بررسی عملکرد ذهن انسان هنگام دریافت داستان اتفاق میافتد.
اصل اولیه تکنیکی اینجا توضیح خواهم داد، بر روی توانایی پر کردن جاهای خالی و بازسازی اطلاعات یک داستان و روایت توسط مغزمان بنا شده است. توانایی که به ما کمک کرده و میکند که در این دنیا بقا داشته باشیم.
فهرست
دو نکته در مورد خلاقیت
مهارت، استعداد نیست: مانند کارکردن بر روی انعطاف و یا قدرت یک ماهیچه، معتقدم که میتوانیم با تمرین روی خلاقیت خود آن را قویتر کنیم. «ماهیچه» اینجا همان دیدگاه ماست.
خلاق بودن برای خلاق بودن: کوپوزیسیونهای خلاقانه باید وسیلهای برای یک هدف باشند. یک احساس و یا یک داستان یا روایت که میخواهیم با دیدن پرتره در ذهن مخاطب زنده شود. اگر بخواهیم خلاقیت را فقط برای خلاق بودن به عکس خود اضافه کنیم، فقط به یک ظاهر خالی میرسیم و به هدف خود دست نمییابیم.
عکاسی پرترهی کلوزآپ نصف صورت – یک داستان کامل
با نشان داده تنها نیمی از صورت در پرترهی کلوزآپ، شما ذهن مخاطب را تحریک کرده و آن را مجبور به توجه و تمرکز بیشتر میکنید. این کار با فعال کردن ذهن آنها برای پر کردن اطلاعات نشان داده نشده اتفاق میافتد. این قابلیت از زمانهای باستان در مغز ما ریشه دوانده است. این قابلیت کمک کرده که ما دو نقطه ی محو میان درختان را چهرهی یک خطر برای زندگیمان ترجمه کنیم.
خوب است که بدانیم:
برای بدست آوردن نتیجهی بهتر، اول می توانید این تکنیک را با کمک ابزار های برش عکس در نرمافزارهای ادیت امتحان کنید. زمانی که با این تکنیک بیشتر آشنا شدید و نحوه ی قاببندی کامل در ذهنتان شکل گرفت، آنگاه استفاده از این تکنیک زمان عکاسی برایتان آسانتر خواهد بود. بدون آنکه بخواهید بعد از عکاسی تغییری در قاب عکس بدهید.
این تکنیک مثل علامت تعجبی است که نمیشود آنرا نادیده گرفت. بنابراین آن را فقط برروی چهرههای خاص و جذاب پیاده کنید، نه برای هر چهرهای.
پرترههای محیطی – شخصی در فضای مفهومی
برای من، چالش برانگیزترین و باارزشترین نحوهی قاببندی، پرترههای محیطی هستند. این نوع قاببندی نه تنها شخص را به نمایش میگذارد،که سوژهی اصلی است، بلکه محیط او را هم به مخاطب نشان میدهد. خانه، فضای کار، شهر، کشور و غیره. با این کار ذهن این قابلیت را خواهد داشت که تمام اطلاعات داخل عکس را به هم پیوند بزند و یه روایت و یا داستان را برای خود بسازد.
خوب است که بدانیم:
بزرگترین چالش در این نوع کمپوزیسیون، پیدا کردن تعادل در نشان دادن سوژه (شخص) و محیط است. این را به ذهن داشته باشید که شخص باید در این قاببندی غالب باشد، ولی تمام فضای پسزمینه و محیط را هم بپوشاند. با کمک رنگ، نور و وضوح (شارپنس) سوژه را از محیط متمایز کنید.
استفاده از لنزهای واید (زیر 50MM) برای پرترههای محیطی پیشنهاد میشود. این لنزها کمک میکنند که سوژه را در محیط، حتی مکانهای کوچک و بسته نشان دهید.
عکاسی پرترهی جزییات – داستانگویی به کمک جزییات کوچک
مثل تکنیک چهرهی نصفه، تکنیک پرترهی جزییات به ذهن اجازه میدهد اطلاعات نشان داده نشده را بازسازی کند. با بازسازی و اتصال جزییات به هم، ذهن داستانسرایی میکند.
این وصل کردن جزییات هم میتواند نشان دهنده شباهتها و یا تفاوتها باشد. برای مثال: عکس کلوزآپ از یک دست، یک کفش، کتابی بر روی قفسه، پیپی که استفاده نشده و یا هر چیز دیگری.تا زمانی که جزئیات نمایندهی مفهومی کلی و یا بزرگتر باشد میتوان از این تکنیک استفاده کرد.
خوب است که بدانیم:
بهترین تمرین برای شروع این است که سوژه را از سر تا پا مشاهده کنیم. به دنبال جزییاتی باشیم که به نظر مهم میآیند. یا جزئیاتی که شاید در حالت عادی از چشم میافتند. اگر چیزی پیدا کردید از آن جزییات به تنهایی عکاسی کنید. این جزییات می تواند یک تکه جواهر و یا یک تتو باشد، یا حتی سوراخی در کفش.
بعضی از بهترین ایده ّا از خود شوژهها بیرون میآیند. از سوژهی خود خواهش کنید که اگر شئ خاصی در جیب خود دارند به شما نشان بدهند. و یا نقطه ی قوت و ضعفی دارند برایتان توصیف کنند. میتواند اصلا شخص را در قاب خود نشان ندهید و هویت آن ها مخفی نگه دارید و فقط تمرکز را بر آن جزییات جذاب بگذارید.
تجربه کولشوف – ایجاد معنی از طریق کنش و واکنش
در این افکت که از تجربیات پیشگامانهی فیلمساز روسی، لِو کولشوف الهام گرفته شده است وا ذهن را به دریافت معنی و روایت از بین کنش و واکنش تحریک میکنیم. کولشوف به ما یاد داد که مخاطب نه تنها از معنا داستان را درک میکند، بلکه از توالی عکسها و ارتباط بین آنها نیز داستان را درک میکند.
در این تجربه، کولشوف از دو عکس متفاوت استفاده کرد که در توالی یکدیگر قرار میگرفتند. اولی عکس چهرهی ساکت یه بازیگر بود. دومین عکس در تجربه تغییر میکرد. یک بار ظرف سوپی نشان داده میشد، بار دیگر عکس جسد یک دختر. سپی دوباره عکس اول نشان داده میشد.
طی این تجربه دریافت معنا از چهرهی بازیگر برای مخاطبان متفاوت بود. در تجربهی سوپ، گرسنگی در چهره دیده میشد و در تجربهی جسد، خباثت در چهره ی بازیگر دیده میشد.
برای استفاده شخصی از این تجربه کافی است دو عکسی که از لحاظ محتوایی ربطی به یکدیگر ندارند را به دنبال هم و یا کنار هم قرار دهید. در انتخاب عکس ها خلاقیت نشان دهید و شاید لازم باشد هی عکس ها را عوض کنید. اما در آخر خواهید دید که معنای عکس و جهت گیری ذهن مخاطب در دستان شما است.
خوب است که بدانیم:
مطمئن باشید که از قدرت کمپوزیسیون و کنش و واکنش بین عکسها متعجب خواهید شد. مخاطب خود را به چالش بکشید. و از همنشانی عکسهایی که ظاهرا خیلی بی ربط هستند نترسید.
تمرین خوبی برای این تجربه همکاری با دیگر عکاسان است. شما عکس اول را فراهم کنید و عکاس همکار عکس دوم را. و یا بالعکس. حتی میتوانید سوژه را یکی نگه دارید ولی زاویه دید را عوض کنید.
این متن از مطلب How to Tell a Story with Portraits by Using Creative Composition ترجمه شده است. نویسنده ی این مطلب اودد وگینستاین از عکاسان پرتجربه است که عکس های او در سایت ها و مجلات معتبر از جمله BBC و National Geographic منتشر شده است.
امیدوارم صنعت فیلمسازی ایران هم پبشرفت کنه.