رمان کلاسیک دراکولا (1897) با الهام از تاریخ و داستانهای افسانهای خونآشامها متولد شد.
برام ستوکر توانست با قدرت خارقالعاده ادبی خود این افسانهها را در رمان دراکولا به شیوایی بیان کند. دراکولا بی شک یک شاهکار ادبی در ژانر وحشت است. نام و آوازه دراکولا در قلمرو خونآشامها همتا ندارد. او بیتردید مشهورترین خونآشام تاریخ ادبیات جهان است. رمان دراکولا در سینما هم غوغا کرده است. این اثر هنری ژانر وحشت تاکنون موضوع خیلی از فیلمهای سینمایی هالیوود بوده است.
فهرست
دراکولا، مردی فراتر از تصور
شخصیت اصلی داستان برگرفته شده از کنت دراکولا یا ولاد سوم فرمانروای قسمت جنوبی رومانی، فردی بسیار خشن و ستمگر بود. او به طرز مخوفی قلعه خود را به رنگ قرمز و مجسمههای وحشتناک آراسته میکرد تا با ترس و دلهره بتواند راحت حکم فرمایی کند. او حتی لباسهایش را به رنگ تیره انتخاب میکرد و همیشه شنل قرمز میپوشید. شراب قرمز، نوشیدنی مورد علاقه او بود. بی جهت نبود که حتی در زمان خودش هم به دراکولا (پسر اژدها) معرف بود و مردم او را خونآشام میپنداشتند.
وحشیگریهای ولاد سوم حتی در تصور هم دردناک هستند. روشهای تعذیب و شکنجه او دل هر جنگجوی شجاعی را به لرزه در میآورد. یکی از روشهای اعدام او چهل میل یا به سیخ کشیدن دشمنان خود بود. جلادان دراکولا به طرز ماهرانه ای اسیران جنگی را سیخ میکردند که هیچ آسیبی به قلب یا کبد وارد نشود تا زمان مرگشان طولانیتر شود.
برام ستوکر و شخصیت دراکولا
برام ستوکر ، در سال 1890 با آرمینیوس وامبری که یک شرق شناس مجارستانی بود، در لندن آشنا شد. این دو به گفتوگو درباره افسانههای اهل رومانی پرداختند. وامبری، ستوکر را با ولاد سوم که همان دراکولای مخوف است آشنا کرد.
برام ستوکر نهایتا بعد از 8 سال تحقیق و تفحص در نوشتههای تاریخی و ادبی و خواندن افسانههای مربوط به خونآشامها، با اقتباس از شخصیت وحشتناک ولاد سوم شروع به نوشتن رمان مشهور خود کرد. رمان دراکولا به سبک رسالهای (epistolary novel) نگاشته شده است. در این سبک نویسنده از طریق خاطرات و نامه ها که بین افراد رد و بدل شده است، قصه خود را بیان میکند.
شخصیت دراکولا
برخلاف شخصیت خونخوار و وحشتناک دراکولا در فیلمها، دراکولای برام ستوکر فردی باسواد و تحصیل کرده بود. او عاشق کتاب خواندن، و کتابخانه وسیعی داشت. دراکولا شخصیتی پیچیده و جذاب دارد او برخلاف خونآشامهای فرهنگ عامه اروپای شرقی، که به عنوان موجوداتی منفور و جسد مانند به تصویر کشیده می شدند، ظاهری متناسب با یک شخصیت اشرافی داشت. او به خوبی نقش یک اشراف زاده مهمان نواز را ایفا میکند. این امر کاملا در نامههای جاناثان هارکر نمایان است.
«هر وقت از خانهاش لب به سخن باز میکرد، همیشه میگفت «ما» و تقریباً به صورت جمع مثل یک پادشاه صحبت میکرد.»
ولی شخصیت اصلی دراکولا کاملا برخلاف این است. او فردی خشن و مملو از عقده و بدخواه برای کل نوع بشر است.
خلاصه داستان
داستان با وکیل نوجوان انگلیسی به نام جاناثان هارکر شروع میشود. او به ترنسیلوانیا سفر میکند تا با کنت دراکولا که مشتری شرکتش است برای نهایی کردن یک معامله ملکی در لندن ملاقات کند. وقتی که به ترنسیلوانیا میرسد، مردم محلی واکنش وحشت زدهای نسبت به مقصدش که قلعه دراکولاست نشان میدهند. با وجود اینکه این امر او را کمی مضطرب میکند، ولی به راه خود به سمت قلعه ادامه میدهد.
در نزدیکی قلعه، زوزه شوم گرگها در تاریکی شب طنینانداز شد که جاناثان به کمک کنت دراکولا از چنگ آنها نجات یافت. در اولین دیدارش چاناثان متوجه میشود که دراکولا مردی رنگ پریده، نحیف و عجیب است. جاناثان موقع اصلاح خودش را میبرد که باعث میشود دراکولا به سمت گلویش حمله کند. راز دراکولا که خونآشام بودن اوست برای جاناثان برملا میشود. هارکر برای رهایی از دراکولا به او حمله میکند ولی موفق به کشتن او نمیشود. در حالی که جاناثان در داخل قلعه مخوف دراکولا گیر افتاده، کنت دراکولا به همراه 50 صندوق خاک ترانسیلوانیا (دراکولا فقط در خاک وطنش میتواند استراحت کند) به سمت لندن به راه می افتد.
در این هنگام در لندن، نامزد چاناثان، مینا، دوستش لوسی وسترنرا که اخیرا جشن نامزدی گرفته است را ملاقات میکند. یک شب مینا بیدار میشود و متوجه میشود که لوسی در حال راه رفتن در خواب است. او را بیرون از خانه در کنار یک قبرستان پیدا میکند. لحظهای میبیند که انگار هالهی عجیبی دور لوسی را گرفته است. مینا روی گردن لوسی دو نشانه کوچک قرمز رنگ میبیند که فکر میکند شاید جای سوزن است.
طی روزهای بعد لوسی مریض میشود و گاهی وقتها در کنار پنجره اتاقش خفاش دیده میشد. مینا نگران حال لوسی است ولی مجبور میشود برای ملاقات با جاناثان او را بدست دکتر سووارد (یکی از خواستگارهای لوسی) و دکتر ون هلسینگ بسپارد. دکتر ون هلسینگ متوجه میشود که بیماری لوسی غیرعادی است و قابل درمان نیست. او اتاق لوسی را پر از سیر میکند تا خونآشام احتمالی را از او دور نگه دارد. ولی لوسی در نهایت به خونآشام تبدیل میشود و دکتر ون هلسینگ و همراهانش مجبور میشوند او را از بین ببرند.
دکتر ون هلسینگ و همراهانش برای انتقام جویی از دراکولا صندوقهای خاک ترنسیلوانیا را نابود میکنند. دراکولا بدون خاک ترنسلوانیا مجبور میشود به قلعه خود باز گردد. انتقام جویان بهمراه چاناثان (که از قلعه فرار کرده) و مینا بدنبال کنت دراکولا میروند. آنها سه زن خونآشام که همیشه در داخل قصر دراکولا بودند را میکشند. سپس با دراکولا به مبارزه میپردازند که منجر به کشته شدن او میشود. جاناثان گردن او را میزند و کوینسی موریس چاقویی در قلب مردهاش فرو میکند. ولی قبل از اینکه آنها موفق به کشتن دراکولا شوند او گردن مینا را گاز میگیرد و از خون او میخورد. مینا بعد از مردن دراکولا به حالت اولی خود باز میگردد و به زندگی عادی خود ادامه میدهد.
تحلیل داستان
متن غنی دراکولا، بسیار مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. بعضی این رمان را تعبیری از اضظراب حمله اروپای شرقی به اروپای غربی که با ورود دراکولا (یک ترنسیلوانیایی) به لندن و راه انداختن رعب و وحشت در دل ساکنان لندن مجسم میشود میدانند. برخی دیگر رمان برم ستوکر را کاوشی در مورد میل جنسی سرکوب شده و واکنش به هنجارهای پدرسالارانه و محافظهکارانه که در دوره ویکتوریا در بریتانیا بطور گسترده رایج بوده است نقد میکنند که به ویژه با برعکس کردن ویژگیهای کلیشهای جنسی زنان دوره ویکتوریا، برام ستوکر به وضوح امیال جنسی زنان خونآشام را در رمان بازگو کرده است. با این حال میتوان رمان دراکولا را مظهر شر و اغوا دانست. دراکولا شیطان وسوسه انگیز است و طعمههای او اکثرا زنانی هستند که باید بدست مردان دیگر نجات داده شوند. این تحلیل زمانی به واقعیت نزدیک میشود که میبینیم دراکولا سه زن بسیار زیبا در قصر خود دارد که سالها پیش آنها را از مردم محلی ربوده و به خونآشام تبدیل کرده و در خلال قصه هم فقط گردن لوسی و مینا را گاز میگیرد. پیچیدگی جالب قصه این اجازه را میدهد که نقدهای مختلفی از آن داشته باشیم. هرچند این نقدها میتوانند متناقض باشند.
گزیده هایی از کتاب
“من در دریایی از شگفتی گم شدم. شک و ترس در هم عجین شدهاند. ذهنم درگیر چیزهای غیرعادی شده که حتی شهامت اعتراف آن را به خودم هم ندارم.” جاناثان هارکر
“هیچ کس تا از شب رنج نبرده درک نخواهد کرد که صبح چقدر می تواند برای دل و چشمش شیرین و عزیز باشد.” جاناثان هارکر
“گمان میکنم ما زنها آنقدر ترسو هستیم که فکر میکنیم تا مردی ما را از ترس نجات دهد، باید با او ازدواج کنیم.” لوسی وسترنرا
” به سرنوشت اعتقاد داری؟ اینکه حتی قدرتهای زمان را برای یک هدف واحد میشود تغییر داد؟” دراکولا
“خواه ناخواه تنهایی روی سقف خانههایمان مینشیند و ما را زیر بالهایش در آغوش میگیرد.” دکتر جان سیووارد
“ما نباید به ضعیفتر اعتماد کنیم. بخاطر داشته باش دوست من که دانش همواره قویتر از حافظه است.” ون هلسینگ
“دراکولا یک خصلت جالب دارد، به صورت فرد خیره میشود انگار که میخواهد فکر او را بخواند.” لوسی وسترنرا
“من یاد گرفتم که باورهای هیچکس را دست کم نگیرم، هر چقدر هم که عجیب باشند.” ون هلسینگ
یاد کارتون هتل ترانسیلوانیا افتادم!
آره. کارتونش دراکولا رو به یه شخصیت دوست داشتنی تبدیل کرده که در نوع خودش جالب بود واقعا.
پسر من تنها ذهنیتم از دراکولا اون شخصیت گوگولی مگولی هتل ترانسیلوانیا بود. چه چیز خطری بوده طرف!
منظورت همون بچه گرگه است؟
رمان خیلی جالب و پیچیده اییه. تحلیلی هم که نوشتید جالت ترش کرد. کاش فرصت بشه دوباره بخونیمش
من دوست دارم تکست انگلیسیشو بخونم. از سبک نویسنده که بصورت رسالهایی نوشته خوشم آمد.
گزیده هایی که از رمان گذاشته شده خیلی زیبا هستن، حس میکنم جملهی اول با الهام از شعر “منظومهی کلاغ” آلن پو نوشته شده. ترغیب شدم داستان رو بخونم.
شعرشو تو دانشگاه خوندم ولی الان یادم نیست دقیقا چی بود. باید دوباره بخونم. مرسی