در سال 1919، ارتش جمهوری خواه ایرلند که تازه تأسیس شده بود، جنگهای چریکی متعددی به منظور استقلال ایرلند از بریتانیا آغاز کرد. لندن که قادر به مهار شورشیان نبود، در سال 1921 در معاهده انگلیس و ایرلند با ایجاد یک کشور آزاد ایرلندی موافقت کرد. با این حال، این توافق دولت آزاد را تنها به عنوان یک سلطه در کشورهای مشترک المنافع بریتانیا به رسمیت میشناخت. علاوه بر این، به شش شهرستان در شمال ایرلند اجازه خروج از ایالت آزاد داده شد. همچنین، این معاهده به بریتانیا اجازه میداد تا بنادر جنوب را حفظ کند، و ایالت آزاد را ملزم میکرد که بخشی از هزینههایی که بریتانیا در راه اندازی جنگ متحمل شده بود را بپردازد. در نتیجه، همهی ایرلندیها این قرارداد را نپذیرفتند. همانطور که انتظار میرفت، شش شهرستان شمالی از هم جدا شدند. مبارزان ایرلندی که زمانی متحد بودند، اکنون به دو دستهی جمهوری خواه و آزادی خواه تقسیم شده بودند. لیام اوفلاهرتی که خود عضو دستهی جمهوریخواه بود داستان تک تیرانداز را متمرکز بر یکی از درگیری های این زمان نوشته است. در اینجا خلاصهای از داستان را از نظر میگذرانیم.
فهرست
خلاصهی داستان تک تیرانداز
هنگام شب در دوبلین، در حالی که جمهوریخواهان در حال نبرد با آزادی خواهان هستند، صدای شلیک اسلحههای سنگین و سلاحهای سبک به طور متناوب در نزدیکی رودخانهی لیفی به گوش میرسد. از پشت بام نزدیک پل اوکانل، یک تک تیرانداز جمهوریخواه با چشمانی متعصب صحنه را نظاره گر است.
وقتی ماشین زرهی پنجاه یارد جلوتر از او میایستد، او به سمتش شلیک نمیکند چرا که میداند گلوله زره سنگین را سوراخ نمیکند. پیرزنی در آن اطراف میایستد تا تیرانداز داخل زره پوش را از موقعیت تک تیرانداز مطلع کند. هنگامی که او سرش را از زره پوش بیرون میآورد، تک تیرانداز او را میکشد، و سپس با تیری دیگر پیرزن را نیز میکشد. بعد از آن ماشین زرهی به سرعت دور میشود.
تیراندازی از پشت بامهای مقابل به سمت تک تیرانداز شلیک کرده و بازوی او را زخمی میکند. تک تیرانداز تفنگش را رها میکند. او هیچ دردی احساس نمیکند زیرا دستش بی حس شده. او سپس کیت کمکهای اولیه را باز کرده و مقداری یُد روی زخمش میچکاند. کم کم احساس درد میکند. پس از آن پنبه را روی زخم گذاشته و بازویش را پانسمان میکند. دیگر نمیتواند تفنگش را با آن دست بگیرد. فقط یک هفت تیر برای دفاع از خود دارد. اگر بخواهد از پشت بام خارج شود، هدف آسانی برای مرد مسلح روبروی خود خواهد بود. سپس نقشهای به ذهنش میرسد و بلافاصله آن را اجرا میکند.
او کلاهش را روی دهانه تفنگش گذاشته و آن را از لبهی دورچین ساختمان بالا میبرد. انگار که قصد دید زدن خیابان را دارد. بلافاصله یک گلوله به کلاه برخورد میکند. تک تیرانداز اسلحهاش را کج میکند تا کلاه به خیابان بیفتد. سپس دست چپش را از لبهی دیوار آویزان کرده و به آرامی تفنگش را هم رها میکند. پس از خزیدن به یک موقعیت جدید، تک تیرانداز به بیرون نگاه کرده و دشمن خود را میبیند که ایستاده و به محل افتادن اسلحه نگاه میکند. او تقریباً مطمئن است که تک تیرانداز را کشته. تک تیرانداز زخمی با هفت تیرش او را نشانه گرفته، نفس خود را حبس کرده و شلیک میکند. دشمن روی پشت بام کمی به خود میپیچد، تفنگش را به خیابان انداخته وخود نیز پس از چند ثانیه روی سنگفرش خیابان میافتد.
دیدن جنازهی دشمنش در خیابان، زخمی که او را ضعیف کرده و عطشش برای جنگ، او را عصبی کرده. به جنگ لعنت میفرستد و هفت تیرش را به سقف میکوبد. ناگهان تیری از هفت تیر در رفته که از کنار سرش رد میشود. پس از چند دقیقه به خود آمده و از پشت بامی که روی آن بوده پایین میآید. حس کنجکاوی به او دست میدهد و تصمیم میگیرد که نگاهی به جنازهی دشمنش بیندازد. با خودش فکر میکند که او تیرانداز خوبی بود و شاید قبل از جداسازی او هم با جمهوری خواهان بوده. به نزدیکیهای جنازه که میرسد ماشین زرهی از پشت ساختمانی بیرون آمده و به سمتش شلیک میکند. تک تیرانداز در کمال آشفتگی به سمت جنازه دویده و در کنار آن دراز میکشد. اکنون در کنار جنازهی دشمنش و پشت به او دراز کشیده. وقتی رویش را بر میگرداند صورت برادرش را میبیند!
نقد داستان تک تیرانداز
در طول تاریخ، جنگ بیشترین تلفات جانی و لطمههای روانی را به انسانها وارد کرده است. تنها در جنگ جهانی دوم چیزی بالغ بر 70 میلیون انسان کشته و صدها میلیون دیگر آواره شدند. از همین رو شاعران و نویسندگان زیادی ذات جنگ را زیر سوال برده و معایب و آثار مخرب آن را به تصویر کشیدهاند. داستان تک تیرانداز هم از همین منظر ذات جنگ را مورد نکوهش قرار میدهد. توصیف ابتدایی داستان از فضای ماتم زدهی شهر بخوبی حس ناامیدی و دلمردگی حاکم بر این محیط را انتقال میدهد. جدای از توصیفات دقیق و در عین حال ساده، چیزی که بر زیبایی و تاثیر گذاری داستان میافزاید، پایان پیش بینی نشدهی آن است که خواننده را بُهت زده کرده و به فکر وا میدارد. اُ فلاهرتی با ظرافتی ستودنی به ما گوشزد میکند که جنگ بجز ویرانی و ندامت حاصلی ندارد. در اینجا سه پیام اصلی داستان که بخوبی منتقل شدهاند را بررسی میکنیم.
پیامهای اصلی داستان
آثار مخرب جنگ
محسوسترین پیام داستان، آثار مخرب جنگ است که از همان ابتدای داستان با آن روبرو هستیم. در فصل تابستانی که شاید مردم میتوانستند اوقات خوشی بیرون از خانه داشته باشند، همه از وحشت در خانههایشان مانده و تنها صدایی که میشنوند صدای گلوله است. خانههای بسیاری ویران شده و آنهایی که سالم ماندهاند به سنگر یا پناهگاهی تبدیل شدهاند. از توصیفات نویسنده از خانهها و خیابانهای شهر به راحتی میتوان نتیجه گرفت که تا مدتها پس از جنگ نیز شهر به حالت پیشین خود باز نخواهد گشت.
جنگ همچنین تفرقه و چند دستگی به بار میآورد و این بار از قضا دو برادر را رو در روی هم قرار داده. دو برادری که هر یک در جبههای مخالف قرار گرفته و برای آرمانهای خود مبارزه میکنند. نویسنده در تلاش است به مخاطب این پیام را برساند که سربازان همه به نوعی برادرند و باید از کشتار یکدیگر پرهیز کنند. اگرچه داستان در نقطهای حساس به پایان میرسد و نویسنده حس و حال شخصیت اصلی پس از پی بردن به حقیقت را توصیف نمیکند، اما از لعنت فرستادن او به جنگ قبل از دیدن جسد برادرش میتوان نتیجه گرفت که او دُچار عذاب وجدان خواهد شد و زندگیاش برای همیشه تحت تاثیر این تجربهی تلخ قرار خواهد گرفت.
فاصله گرفتن انسان از سرشت خود
جنگ سرشت انسان را هم تحت تاثیر قرار میدهد. شخصیت اصلی داستان در واقع یک دانشآموز دبیرستانی است که پس از مدتی کوتاه جنگ از او یک سرباز تمام عیار با قلبی عاری از ترحم ساخته. او برای کشتن پیرزن لحظهای هم درنگ نمیکند و پس از کشتن او بلافاصله سرباز داخل زرهپوش را هم میکشد. نوجوانی که شاید تا قبل از جنگ ذهنش معطوف مسائل سادهای چون درس، بازی با همکلاسیها و حتی عشق و عاشقی بوده اکنون دو انسان را کشته و بدون هیچگونه ترس و اضطراب و یا احساس پشیمانی در پی کشتن سومین نفر است.
پیرزن داستان هم در واقع یک جاسوس است. اینکه او به چه قیمتی حاضر به همکاری با جبههی مخالف شده بر ما مشخص نیست. اما همین امر که او، یک زن سالخورده، حاضر به جاسوسی شده است نشان میدهد که در جنگ همه به نوعی تغییر کرده و از احساسات و عواطف ستودهی خود فاصله میگیرند. البته بارها شنیدهایم که انسان دارای یک خوی حیوانی و یک خوی فرشته وار است و نمیتوان انتظار داشت که در فضای جنگ همه فرشته وار رفتار کنند. اما اینکه انسان تا چه حد میتواند از عواطف انسانی خود فاصله بگیرد را جنگ به بهترین شکل نشان میدهد.
انزوا و تنهایی
انزوای قهرمان داستان بلافاصله بر ما آشکار میشود. او شبها روی پشت بام تنهاست، بدون هیچ گونه حمایتی در آن نزدیکی. او کسی را ندارد که او را پوشش دهد تا بر دشمن غلبه کند. زمانی که به بازویش شلیک میشود مجبور است همه کارها را خودش انجام دهد. بریدن آستین، باز کردن پانسمان روی پشت بام، زدن ید، سپس پوشاندن، پیچیدن و بستن پانسمان همگی بر تنها بودن او اشاره دارند.
مردم ایرلند از یکدیگر بیگانه شدهاند و بر اساس خطوط سیاسی تقسیم شدهاند. طرفداران معاهده انگلیس و ایرلند و مخالفان آن، که نتیجه آن جنگ داخلی است. زمانی که تک تیرانداز در مورد رقیب مردهاش فکر میکند، مستقیماً در متن به این وارونگی شدید اشاره میشود: «شاید او قبل از دو دستگی در ارتش در حزب خودش بوده است. آشکارسازی تکان دهنده در پایان داستان موضوع انزوا را به اوج میرساند. این حتی بدتر از کشتن یک رفیق سابق است. او برادر خودش را کشته است و اکنون برای همیشه در انزوا خواهد بود.
سخن پایانی
داستان تک تیرانداز اگرچه پایانی غمانگیز دارد و در آن نشانی از زیباییهای جامعهی بشری نیست اما در زمرهی داستانهایی که باید بخوانید است. از زمان نوشته شدن این داستان تا به امروز آثار ادبی متعددی جنگ و تبعات آن را به تصویر کشیدهاند. اما به صراحت میتوان گفت که این داستان جزء برجستهترین آثار در این زمینه است که نویسندهاش بدون هیچگونه جانب داری اصل جنگ را زیر سوال برده و ما را از تبعات آن آگاه میسازد.
نقد های آقای خوش سیرت خیلی زیباست.
موفق باشند.