فهرست
مقدمه کاملا بی ربط:
چندی پیش دوستی از من پرسید: «آخه چرا تو یه بازی اینقد باید داستان باشه؟ این فقط یه بازیه!». هممم, شاید نظر درستی باشد. بههرحال وقتی صحبت از داستانها و اسطورههای زیبا میشود کمتر کسی به بازیهای ویدئویی فکر میکند. دلیل این حقیقت را نمیدانم و حوصله جنگیدن با آن را هم ندارم. تنها جملهای که در این باره میتوانم بگویم این است:
بزرگترین تراژدی انسانی این است که بدون خواندن یک سری از کتابها, دیدن یک سری از فیلمها, بازی کردن یک سری از گیمها و در کل انجام دادن یک سری از کارها که توانایی تغییر زندگیمان را دارند از دنیا برویم.
یکی از زیباترین تجربیات زندگی من بازی دارک سولز بود و از قضا, اکنون میخواهم داستان نسبتا کوچک ولی مهمی از دنیای دارک سولز را برایتان بازگویی کنم. داستان شوالیه آرتوریاس (Artorias the Abysswalker).
چند نکته قبل از شروع:
- اگر از نظر زبانی قوی هستید و ترجیح میدهید این داستان را در قالب ویدئویی ببینید, وقت خود را با این مقاله هدر ندهید. به جایش این ویدئو را ببینید. این آهنگ را نیز گوش کنید.
- اگر هیچ ایدهای درباره دنیای دارک سولز ندارید, اول این مقاله را بخوانید.
- اگر علاقهای به خواندن 3300 کلمه ندارید, ایرادی ندارد. من سعی میکنم حتیالامکان این مقاله را قابلفهمتر بنویسم.
- در رابطه با ترجمه؛ به نظرم یک سری از کلمات نباید ترجمه شوند (آرتوریاس دره نورد؟! آر یو **** کیدینگ می؟!). از همین جهت, هر بار که اسم انگلیسی جدیدی در مقاله نوشته شد, معمولا یک بار داخل پرانتز معنی فارسی آن نوشته میشود و بعد از آن اسم فقط به فرم انگلیسی نوشته میشود (بعضی اوقات هم برعکس).
خب, بریم سراغ داستان شوالیه بزرگ عصر آتش, آرتوریاس.
“هر کس با هیولاها مبارزه می کند, باید مراقب باشد که در این روند تبدیل به هیولا نشود. و اگر به اندازه کافی به تاریکی خیره شوید، تاریکی نیز به شما خیره خواهد شد.”
فردریش نیچه
چهار شوالیه بزرگ گوئن
در عصر آتش, گوئن با قدرت روح بزرگ خود یعنی The Light Soul (روح روشنایی) ارتشی از شوالیههای وفادار ساخت. این شوالیههای نقرهای و مشکی, منشاء اصلی قدرت گوئن محسوب میشدند. ولی خود این سربازان و بقیه ارتش گوئن توسط چهار شوالیه قدرتمند رهبری میشدند:
Hawkeye Gough (گاث شاهین چشم)
گاث یک شوالیه از نژاد غولها و فرمانده ارتش کمانداران گوئن بود. گاث کمان بزرگ و قدرتمندی داشت که بوسیله آن, بسیاری از اژدهایان را در جنگ بزرگ از پرواز انداخت و آنها را به قتل رساند. ولی بعد از گذشت سالها از عصر اژدهایان, گاث در برجی در شهر اولاسیل (Oolacile) به تنهایی زندانی شدهاست و دشمنان او که گاث را فقط یک غول وحشی و نادان حساب میکردند, در کلاهخودش صمغ درخت ریختند. از همین جهت, گاث فکر میکند که کور است, ولی او هنوز دقت بیعیب و نقصی در تیراندازی دارد و به Chosen Undead (آندد برگزیده, کاراکتر اصلی بازی دارک سولز) جهت پیشروی در شهر اولاسیل کمک میکند. گاث, مالک Hawk Ring (حلقه شاهین) میباشد که نشانگر توانایی او در کمانداری است.
Dragonslayer Ornstein (اورنستین اژدهاکش)
اورنستین فرمانده شوالیههای گوئن, یک جنگجوی ماهر و استاد استفاده از نیزه است. او زرهی طلایی, کلاهخودی به شکل شیر و نیزهای افسونشده با قدرت آذرخش دارد. اورنستین و Executioner Smough (جلاد اسمو) تنها سربازان گوئن هستند که در آنور لاندو (شهر خدایان) باقی میمانند تا از شاهدخت گوئنویر (Gwynevere), دختر گوئن, محافظت کنند (با اینکه گوئنویر از آنور لاندو رفته بود و حضور او یک فریب الهی بود). او از نبرد با آندد برگزیده نجات پیدا میکند و سالها بعد آنور لاندو را ترک کرده تا پادشاه بینام (The Nameless King), فرزند فراموش شده گوئن و ارباب واقعی خود را پیدا کند. اورنستین مالک Leo Ring (حلقه شیر) میباشد که نشانگر قدرت او در استفاده کردن از نیزه است.
Lord’s Blade Ciaran (شمشیر ارباب, کیاران)
کیاران فرمانده آدمکشان گوئن است. او در جنگ بزرگ فایدهای برای ارتش گوئن نداشت, ولی در عصر آتش با چابکی و زبردستی خود, دشمنان گوئن را مورد هدف قرار میداد. او دو شمشیر کوتاه مشکی و طلائی دارد که با کمک آنها, تمام مخالفان عصر آتش و حکمرانی گوئن را به قتل رساند. مخالفانی مثل اجداد انسانها یعنی Pygmy Lords (پیگمی به معنای موجود کوچکجسته یا کوتوله است که در دنیای دارک سولز این پیگمیها اجداد انسانیت محسوب میشدند), مخصوصا آنهایی که بر علیه گوئن قیام کردند, در سکوت و خفا توسط شمشیران ارباب (The Lord’s Blades) به قتل میرسیدند. یکی از این پیگمیها Manus (مَنِس) نام داشت که در ادامه به او میپردازیم. کیاران نقش بزرگی در داستان ندارد, فقط طبق گفتههای گاث و خودش, او شوالیه آرتوریاس را دوست دارد. کیاران مالک Hornet Ring (حلقه زنبور سرخ) است که نشانگر توانایی او به عنوان یک آدمکش است.
Artorias the Abysswalker (شوالیه آرتوریاس)
آرتوریاس ابیسواکر (او تنها شخصی در تاریخ بود که توانست در تاریکی ناپایان اَبیس گذر کند. لقب او از همین جهت به او داده شده است), قدرتمندترین شوالیه عصر آتش بود. این جنگجوی بزرگ, از هیچ خطری دوری نمیکرد. اژدها یا اشباح تاریکی (Darkwraiths), برای او فرقی نداشت. هر خطری که برای گوئن و عصر آتش پیش میآمد, اولین کسی که به ندای وظیفه اعتنا میکرد آرتوریاس بود. این شوالیه دارای یک شمشیر بزرگ, یک زره آبی و مشکی, یک سپر افسونشده از طرف خدایان و مهمترین آنها, یک گرگ سفید به نام سیف (Sif) بود. آرتوریاس مالک Wolf Ring (حلقه گرگ) میباشد که نشانگر ایستادگی او در برابر هرگونه خطر و دشمن است.
Vereor Nox!
Vereor Nox یک اصطلاح لاتین به معنای “ترس از شب” یا “ترس از تاریکی” است که بیشتر به شکل دستوری به معنای “از تاریکی بترس” استفاده میشود. این جمله به تنهایی فلسفه زندگی گوئن را شرح میدهد, از آنجایی که تابعان دین Way of White (راه سفید) که وقفه پرستش گوئن و خدایان آنور لاندو هستند, از این جمله به عنوان شعار اصلی خود استفاده میکنند. گوئن ارباب روشنایی و زمان است و از اینکه روزی آتش او محو شده و دنیا را تاریکی فرا بگیرد وحشت دارد. او اعمال زیادی برای به سلطه گرفتن و کنترل کردن انسانیت, مالکان Dark Soul (روح تاریکی), انجام داد. گوئن سرنوشت روح تاریکی را به آتش وصل کرد و تمام شهرهای مهم انسانی مثل اولاسیل, New Londo (نیو لاندو) و The Ringed City (رینگد سیتی یا شهر حلقوی) را به سلطه خود درآورد. بعد از گذشت سالها و رام شدن طبیعت انسانها توسط خدایان, روح تاریکی به مرز جنون رسید. دو خطر بزرگ بوجود آمد: طلسم آندد (The Undead Curse) و اَبیس (The Abyss). طلسم آندد توانایی مردن را از انسانها گرفت, به گونهای که وقتی انسان بمیرد, بخشی از روح او از بین میرود و او دوباره از گور بر میخیزد. این روند تا وقتی ادامه پیدا میکند که انسان به یک موجود دیوانه و توخالی یا Hollow تبدیل شود. خطر بعدی, فقط طبیعت انسانها را مورد هدف قرار نداد. اَبیس فاجعهای بود که خدایان بزرگ آنور لاندو را نیز به ترس انداخت.
اَبیس (The Abyss)
حفرهای بی پایان را در نظر بگیرید. آن را با تاریکی مطلق پر کنید. اکنون بدترین و وحشیترین جنبههای انسانیت مثل خشم, غم, آشوب, جنگ, دیوانگی, ناامیدی و غیره را به آن اضافه کنید. این را هم در نظر داشته باشید که هر موجودی که در این حفره بیافتد, طبیعت او کاملا تغییر کرده و تبدیل به موجودی وحشتناک میشود. هویت شما مهم نیست. هر چیز و هر کسی باشید, اَبیس شما را تسخیر کرده و تا آخرالزمان شما را شکنجه میدهد. این خطر اَبیس است. ابیس به گونهای انتقام روح تاریکی از دنیا و تقاص تغییر دادن سرنوشت طبیعی جهان میباشد. ولی این خطر چگونه بوجود آمد؟ بیایید از شهرهای اولاسیل و نیو لاندو بگوییم.
اولاسیل, نیو لاندو و نابودی آن ها
شهر اولاسیل محفل جادوی نور بود. مردم این شهر طبق هدایت گوئن توانستند دستاوردهای زیادی برای خدایان داشته باشند. از طرفی دیگر, نیو لاندو توسط چهار پادشاه دانا حکمرانی میشد و به حدی این شهر در Lordran (قلمرو بزرگ خدایان, لوردران) مشهور بود که گوئن قطعهای از روح بزرگ خود را به چهار پادشاه اعطا کرد. ولی این شهر در کنار یک سد بزرگ ساخته شده بود که هنگام نافرمانی مردم آن از خدایان, سیل کل شهر را از بین ببرد. این دو شهر بزرگ انسانها, روزی توسط یک مار بزرگ کهن فریب خورده و به ویرانی کشیده میشوند.
در اوایل عصر آتش, دو موجود کهن به شکل مارهای بزرگ دنداندار وجود داشتند. آنها Frampt (فرَمپت) و Kaathe (کاث) نام داشتند که یکی از آنها (Frampt) مشاور اعظم گوئن و از موافقان اصلی عصر آتش بود. فرمپت در طول بازی آندد برگزیده را به سمت ادامه دادن عصر آتش هدایت میکند. از طرفی, کاث باور دارد که عصر آتش باید تمام شود و تاریکی باید دنیا را فرا گیرد, چون روند طبیعی دنیا بدینگونه است. به همین دلیل, کاث به دو شهر اولاسیل و نیو لاندو میرود تا مردم آنها را به سمت فرقه تاریکی هدایت کند. کاث به سراغ چهار پادشاه نیو لاندو رفت. در این زمان طلسم آندد دنیا را فرا گرفته و مردم نیو لاندو به Hollow شدن نزدیک هستند و انسانیت و روح آنها رو به زوال است. کاث به چهار پادشاه و مردم نیو لاندو روش دزدیدن انسانیت از یکدیگر را یاد داد. اکنون انسانهای نیو لاندو به جان هم افتاده و انسانیت همدیگر را میدزدند تا از جنون خود کم کنند. در این میان, آنهایی که بیشترین انسانیت را داشتند تبدیل به موجودات وحشتناکی به اسم Darkwraith (شبح تاریکی) شدند و به هر موجود زندهای حمله کردند. بعد از این واقعه, اَبیس در اعماق شهر به دنیا آمد و کل شهر را ویران کرد.
مَنِس, انسان پیشین (Manus, the Primeval Man)
سرنوشت اولاسیل نیز چندان متفاوت نبود. در اعماق دخمههای این شهر جنازه یکی از کهنترین اجداد انسانیت دفن شده بود. Manus, the Primeval Man (مَنِس, انسان پیشین). احتمال آن هست که منس همان Furtive Pygmy یا جد اعظم انسانیت و مالک اصلی روح تاریکی (Dark Soul) باشد که در طول تاریخ فراموش شده و کیاران (آدمکش گوئن) به دلیل نافرمانی از گوئن یا تهدیدی که برای عصر آتش داشت او را به قتل رساند. کاث علاوه بر فریفتن مردم اولاسیل به انجام آزمایشات انسانی برای استخراج قدرت روح تاریکی, به آنها گفت که مَنِس را از دخمههای شهر بیرون بیاورند تا به اسرار قدرت خود برسند. ولی وقتی که طابوت منس باز شد, انسانیت خام و احساسات ناتمام و وسواس قدرتمند او به صورت ناگهانی در کل شهر رها شد. روح تاریکی او اولاسیل را آلوده کرد و اَبیس کل شهر را فرا گرفت. روح تاریکی منس قدرتمند بود ولی سرکوب شدن طبیعت او علاوه بر احساساتی که در زمان زنده بودنش نسبت به یک گردنآویز داشت, باعث شد که وحشیترین جنبه انسانیت به شکل یک اَبیس بزرگ و بیپایان کل شهر را ویران کند و مردم آن را تبدیل به موجودات تاریکی کند. کسی از واقعیت احساسات منس نمیداند. شاید این گردنآویز متعلق به کسی بود که منس او را دوست داشت, شاید این گردنآویز نشانگر روزهای آرامی است که منس قبل از این طلسم داشته. تنها چیزی که با قاطعیت میدانیم این است که منس, پدر تاریکی (Father of the Abyss) نیز روزی انسان صلحجویی بوده ولی به دلیل اتفاقاتی که قبل و بعد از مرگش رخ داده, به جنون رسیده است. اکنون, بزرگترین شهرهای انسانیت به مرز نابودی رسیدهاند.
آرتوریاس, تنها امید خدایان
بعد از شنیدن خبر ویرانی نیو لاندو به دست اَبیس, اولین و آخرین کسی که حاضر بود به ندای وظیفه پاسخ دهد, آرتوریاس بود. بعد از اقبال Silver Pendant (گردنبند نقرهای. وسیلهای که از جادوی تاریکی جلوگیری میکند) از گوئن, آرتوریاس راهی نیو لاندو شد. هیچکس حاضر نشد با آرتوریاس به نیو لاندو رفته و همیار او باشد. هیچکس جز تنها دوست او, گرگی سفید به نام سیف. با قدرت شمشیر بزرگ آرتوریاس و تردستی سیف, آنها موفق شدند بسیاری از اشباح تاریکی را از بین ببرند و تا حدی گسترش اَبیس را کنترل کنند. ولی این کار کافی نبود, چونکه اَبیس بیپایان است و جنگیدن با تاریکی و دیوانگی مطلق غیر ممکن. آرتوریاس و سیف شجاعت زیادی را به خرج دادند ولی میزان والایی از اراده نیاز بود تا آرتوریاس جنون ابیس را در ذهن خود کنترل کند. بعد از مدتی, خدایان تصمیم میگیرند که سد شهر نیو لاندو را باز کرده و کل شهر را به همراه اَبیس, اشباح تاریکی و مردم بیگناه که هنوز زنده بودند, غرق کنند. خدایان در این حد از خطر اَبیس ترس داشتند. اکنون اَبیس در نیو لاندو تا حدی کنترل شده و دنیای بیرون را تهدید نمیکند و تنها ساکنان نیو لاندو ارواح مردم بیگناه و اشباح تاریکی هستند.
آرتوریاس و سیف
زمانی که خبر ویرانی اولاسیل و تهدید بزرگ منس به گوش آرتوریاس رسید, او به همراه سیف به آن شهر رفت. آرتوریاس میدانست که تنها راه توقف اَبیس, کشتن منبع آن است و منبع اَبیس در قلب آن قرار دارد. از همین جهت, او تعهدی با موجودات تاریکی بست (احتمالا کاث که در اینجای داستان کسی از نقش او خبردار نیست) تا بتواند در تاریکی مطلق اَبیس گذر کند و به منس برسد. او حلقهای ساخت به نام Covenant of Artorias (عهد آرتوریاس) که با استفاده آن, افراد میتوانند در تاریکی مطلق حرکت کنند. آرتوریاس, بعد از شکستدادن هیولاهای اولاسیل, به مرکز شهر و مکان دفن منس نزدیک و با یاور خود ,سیف, وارد تاریکی مطلق اَبیس شد.
این دو با جنگاوری و افتخار با بدترین جنبههای انسانیت جنگیدند. از انسانهایی که میلشان به آزادی تبدیل به خشم آنها از زندگی شده گرفته تا جنون روح تاریکی, این دو جنگجو با همه آنها جنگیدند. ولی بعد از جنگیدن با هزاران هیولا درون تاریکی مطلق, در حین حادثهای دست چپ آرتوریاس میشکند. او دیگر توانایی حمل کردن سپر بزرگ خود را ندارد. کنترل جنون ذهنش نیز سخت شدهاست. تنها چیزی که او را سالم نگه داشته سیف است. در آخرین تلاشش برای محافظت از سیف, آرتوریاس با قدرت الهی سپرش, معجزهای به شکل یک حلقه دفاعی بوجود آورده تا سیف به دست موجودات تاریکی کشته یا به واسطه جنون اَبیس دیوانه نشود. آرتوریاس به تنها دوست خود بدرود گفت و به سمت قلب تاریکی رفت. او به منس رسید.
منس اکنون هیچ شباهتی به انسان ندارد. ظاهر او ترس در وجود همه میگذارد و باطن او فرا گرفته از آشوب و جنون است. صورت او پر از چشم و دست چپ او نسبت به بدنش بیش اندازه بزرگ است و در دست راست عصایی دارد. هیچکس توانایی تحمل اَبیسی که از او نشات گرفته را ندارد, چه برسد به جنگیدن و شکست دادن او. آرتوریاس و منس اکنون به هم رسیدند و نبرد آنها شروع میشود. آرتوریاس با تمام قدرت خود میجنگد و با تمام وجود میخواهد منس را از بین ببرد. ولی او سپری برای محافظت از خود و ذهن سالمی برای کنترل روانش ندارد. او حریف قدرت و جنون منس نیست.
آرتوریاس شکست میخورد.
او توانایی جنگیدن با منس و تحمل جنون تاریکی را ندارد. شوالیه بزرگ گوئن حریف تاریکی نشد. اَبیس غیرقابلکنترل است و جنون منس, کل دنیا را فرا خواهد گرفت.
آرتوریاس از منس فرار میکند ولی اکنون به طور کامل تسخیر شدهاست و در شهر اولاسیل به تنهایی راه میرود و هر روز به خدایان دعا میکند که شخصی او را از زجر بیپایانش خلاص کند. با اینکه روان خود را از دست داده, ولی هنوز هم با موجودات تاریکی میجنگد. بعد از گذشت سالها, افسانه آرتوریاس از شکست دادن منس و توقف اَبیس در اولاسیل میگوید. ولی در حقیقت آرتوریاس شکست خورد.
ورود آندد برگزیده به داستان:
نسبت به زمان کنونی بازی دارک سولز, وقایع اولاسیل چند صد سال پیش رخ داده است. زمانی که ما (آندد برگزیده) وارد جنگل تاریکی به اسم Darkroot Garden میشویم, شخصی به نام شاهدخت داسک (Princess Dusk) که در بدن یک هیولا گیر کرده را نجات میدهیم. داسک به ما میگوید که او شاهدخت اولاسیل است و توسط آرتوریاس نجات پیدا کرده ولی در تمام این سالها در بدن آن موجود گیر کرده بود. او فکر میکند که آرتوریاس قهرمان اولاسیل است و او بود که منس را شکست داد.
بعد از مدتی, ما به مکانی میرسیم که به نظر شبیه یک پورتال است, دست بزرگی ما را وارد پورتال میکند و ما به زمان گذشته و شهر اولاسیل میرویم. این دست بزرگ متعلق به منس است و دلیل کشیده شدن ما به گذشته, داشتن آیتمی به نام Broken Pendant است که در واقع همان گردنآویزی است که منس به دنبال آن بود. این گردنآویز بعد از گذشت سالها و طبق وقایع بازی به دست ما رسید. اکنون به کمک آن و احساسات ناتمام منس, ما به گذشته برگشتهایم.
اکنون در اولاسیل, این ما هستیم که باید با اَبیس مواجه شویم و هیولاهای تاریکی را شکست دهیم. بعد از رسیدن به برجی که گاث (شوالیه کماندار) در آن زندانی شده, از طرف او مطلع میشویم که اَبیس اولاسیل را نابود کرد و آرتوریاس توانایی جلوگیری از تاریکی را نداشت. بعد از مدتی, ما با آرتوریاس مواجه میشویم. آرتوریاسی که از منس شکست خورده, وجودش به واسطه تاریکی فاسد شده و به معنای واقعی کلمه, در حال زجر کشیدن است. او ذهن خود را از دست داده ولی هنوز هم با موجودات تاریکی میجنگد و تسلیم نمیشود. در اینجا, ما موظف هستیم برای ادامه دادن بازی, آرتوریاس را از درد ابدیش خلاص کنیم. آرتوریاس در بازی دیالوگی ندارد, ولی بعضی افراد از دیتاهای بازی دیالوگهای حذف شده او را پیدا کردند. او این جملهها را به زبان میآورد:
“Whatever thou art, stay away! Soon, I will be consumed…by them…by the dark!”
زمانی که به او نزدیک میشویم او این جمله را میگوید: «هر چیزی که هستی, نزدیک نشو! به زودی, روانم را از دست خواهم داد…توسط آنها…توسط تاریکی!»
“Thou art strong, human. Surely thine kind are more than pure dark.”
زمانی که با او مبارزه میکنیم: «تو قوی هستی انسان. یقینا نژاد شما فقط از تاریکی مطلق نیست.»
“I beg of thee; the spread of the Abyss must be stopped!”
و بیشتر: «التماست میکنم؛ گسترش یافتن اَبیس باید متوقف شود!”
“Ah Sif, there you are!”
زمانی که در آخرین لحظات, چهره سیف را میبیند: «آه, سیف. تو اینجایی!»
“All of you, forgive me. For I availed you nothing!”
و زمانی که به زانو میافتد: «ای مردم, من را ببخشید, چون برایتان هیچ دستاوردی نداشتم!»
ولی هیچ کدام از این جملات در بازی نیستند. زمانی که ما آرتوریاس را از رنج کشیدن نجات میدهیم, او این فریاد را میزند که از هزاران کلمه بیشتر سخن میگوید. آرتوریاس, قدرتمندترین شوالیه عصر آتش, در شهر اولاسیل از دنیا رفت.
اکنون نوبت آن رسیده که منس را نیز از جنون خودش خلاص کرده و شهر اولاسیل را نجات دهیم. ما به مرکز شهر رفته و به واسطه جادوی شاهدخت داسک, وارد اَبیس میشویم. درون اَبیس سیف را میبینیم که به واسطه قدرت سپر آرتوریاس و جادوی آن هنوز زنده است. او را از شر موجودات تاریکی نجات میدهیم و به قلب اَبیس نزدیکتر میشویم. وقت آن رسیده که جنون منس به پایان برسد.
بارها با او میجنگیم. بارها شکست میخوریم و میمیریم. آندد برگزیده نمیتواند بمیرد. ولی او اراده آهنی و عزم شکستناپذیری دارد. بعد از چندین بار تلاش کردن, با قدرت شما و همیاری سیف, منس بالاخره از پا در میآید. تاریکی مطلق اَبیس و جنون منس به پایان میرسند. اولاسیل, با اینکه چیزی و کسی از آن باقی نمانده, نجات پیدا میکند و سالها بعد تبدیل به جنگل متروکهای به نام Darkroot Garden میشود.
بعد از شکست منس, داسک به شما میگوید: «این ممکن است کمی عجیب به گوش شما برسد، اما… مدتها پیش، در سرزمین مادریام اولاسیل، موجودی از اَبیس به من حمله کرد. اگر شوالیه آرتوریاس بزرگ حضور نداشت، حتما از بین میرفتم. در حقیقت، من چیزهای کمی را دیدم، از ترس حواسم آشفته شده بود! اما با این حال، چیزی در مورد آرتوریاس وجود داشت… روحیه جنگندگی و خودداری او… که کاملاً با ظاهر شما مطابقت دارد. خدایان، ممکن است که…»
این آرتوریاس نبود که اَبیس را محو کرد. او داسک و اولاسیل را نجات نداد و در آخر, او نتوانست منس را شکست دهد. این ما بودیم که افسانه آرتوریاس را کامل کردیم. در آخر, این بهترین جنبههای انسانیت بود که آرتوریاس را نجات داد.
ولی سالها بعد, در کشور Farron (فَرِن) ارتشی به نام Abyss Watchers شکل میگیرد که سربازان آن, به افتخار شوالیه گرگ, با موجودات تاریکی میجنگند و از گسترش اَبیس جلوگیری میکنند. میراث آرتوریاس, با اینکه دروغی بیش نبود, برای مردمان دنیا به دلیل و الهامی تبدیل شد که بر علیه مرگ نور شورش کنند.
سیف, تنها دوست آرتوریاس
وقتی که ما به زمان حال برگشتیم, ماموریت ما رفتن به نیو لاندو و کشتن چهار پادشاه است. ولی برای این کار نیازمند Covenant of Artorias (حلقهای که مالک آن توانایی گذر در اَبیس را دارد) هستیم. از همین جهت, به سمت Darkroot Garden میرویم. در قلب Darkroot Garden, مقبره آرتوریاس و شمشیر بزرگ او قرار دارد. خیلی از راهزنان و افراد دیگر که از افسانه آرتوریاس باخبرند به این جنگل آمدند تا اسرار گذر در اَبیس و کشتن اشباح تاریک را کشف کنند. ولی همه آنها توسط موجود بزرگ و مرموزی کشته شدند. زمانی که ما موجودات و راهزنان این جنگل را از بین میبریم و به قلب جنگل نزدیکتر میشویم, مقبره شوالیه بزرگ و شمشیر او را میبینیم. ناگهان از پشت سنگ قبر او, موجود بزرگی برمیخیزد و به ما حمله میکند. این یک هیولا نیست, بلکه سیف است که هنوز بعد از چند صد سال از قبر و میراث دوستش محافظت میکند و به علت کشتن انسانها و موجودات فراوان, جثه او خیلی بزرگتر شده است.
سیف قسم خورده که نگذارد کسی مقبره دوستش را غارت کند. زمانی که او ما را میبیند, به سمت ما میپرد و پنجه خود را روی بدن ما قرار میدهد. ولی قبل از حمله, او بوی ما را به یاد میآورد. سیف به خاطر میآورد که چطور او را سالها پیش از اَبیس نجات دادیم و دوستش را از زجر کشیدن رها کردیم. بعد از لحظهای اشک ریختن, او زوزهای میکشد, به عقب برمیگردد, شمشیر دوستش را به دهان میگیرد و آماده جنگ میشود. او موظف به محافظت از Covenanet of Artorias و میراث دوستش است, و ما موظفیم که اَبیس نیو لاندو را متوقف کنیم. یک نفر از بین ما باید بمیرد. ما با سیف میجنگیم, و بعد از جان دادن او, او را نیز از درد خود نیز خلاص میکنیم.
ایرادی ندارد. شاید در مرگ, سیف بتواند به دوست و همیار خود ملحق شود.
هلوالیکم.
بنده مازیارم و هدفم اینه که براتون از موضوعاتی بنویسم که شاید خیلی تو ایران بهشون پرداخته نمیشه, از گیم و فیلم و سریال بگیر تا اینکه چطور شما نمیتونید در 6 ماه آیلتس با نمره 7 بگیرید و برید ونکوور (نمیشه به خدا, گول این شیادای اینستاگرامی رو نخورید!)
لحن نوشتن و خود داستان مثل همیشه عالی
چاکر
ممنون که برای هر قسمت از یه تصویر استفاده کردید. راحتتر میشه با متن ارتباط برقرار کرد و مهمتر اینکه چشم هم خسته نمیشه.
خوشحالم که لذت بردین
کاش همه یه رفیق مثل سیف داشته باشیم.
هعیی
دست شما در نکنه عالی بود. اما در مورد ترجمه که ابتدای مطلب فرمودین باید بگم واژه های فارسی خوبی میشه پیدا کرد مثلا به جای Abysswalker میشه گفت رهروِ مغاک!
خیلی ممنون از نظرتون. حتما به نویسنده اطلاع میدیم