Generic selectors
Exact matches only
جستجو بر اساس عنوان
جستجو بر اساس مطلب
Post Type Selectors
بر اساس دسته بندی
آی تی
اصناف و صنایع
اقتصاد
امور زنان
بلاکچین و ارز دیجیتال
بهترین ها
تعمیرات
تغذیه
تکنولوژی
توسعه مهارت‌ها
حیوانات خانگی
خانه و دکوراسیون
داستان کوتاه/ نقد ادبی
دسته‌بندی نشده
رابطه و ازدواج
رهبری و مدیریت
روان‌شناسی
رویدادها
سبک زندگی
سرگذشت‌ها
سلامت
سلامت عمومی
طبیعت و محیط زیست
علم و فناوری
فیلم و سرگرمی
گردشگری
مارکتینگ
مد و زیبایی
مدیریت و کسب‌وکار
موبایل و کامپیوتر
موسیقی
نوشته های خواندنی
هنر و ادبیات
هنرهای تجسمی
ورزش
پذیرش پست مهمان در یونویس
خبر فوری
خانه @ سلامت @ روان‌شناسی @ بازی‌ ها: تحلیلی بر روابط انسانی از منظر مثلث کارپمن

بازی‌ ها: تحلیلی بر روابط انسانی از منظر مثلث کارپمن

by | 31 مرداد 1400 | روان‌شناسی | 1 comment

اکثر ما در زندگی خود، به طور ناخودآگاه درگیر بازی‌هایی هستیم. بازی‌هایی که خودمان آن‌ها را ایجاد می‌کنیم و نقش‌های مختلفی در آن‌ها بر می‌گزینیم. می‌توان گفت، دلیل بازی کردن ما با خودمان و دیگران، عدم تمایل‌مان به پذیرش واقعیت است. نوعی لج‌بازی کودکانه که ریشه در سنین اولیه زندگی‌مان دارد. قربانی، قهرمان و آزارگر، عمده نقش‌هایی هستند که در بازی‌های خانوادگی، عاطفی و کاری‌مان انتخاب می‌کنیم. این مثلثی است که معمولا یک بازی دو یا چند نفره را تشکیل می‌دهد و افراد با انتخاب یک نقش، وارد این بازی می‌شوند.

قربانی همواره از وضع خود می‌نالد و به دنبال یک قهرمان است تا او را نجات دهد و مشکلاتش را حل کند. از طرف دیگر، قهرمان همیشه به دنبال یک قربانی است تا او را در حل مشکلاتش یاری دهد. هنگامی‌ که این دو، نقش‌های خود را انتخاب کردند و وارد مثلث شدند، بازی آغاز می‌شود. قهرمان شروع به حل کردن مشکلات قربانی می‌کند و در عوض، قربانی او را ستایش می‌کند. حال اگر قربانی، آن گونه که قهرمان می‌خواهد عمل نکند، توسط قهرمان مجازات خواهد شد. یا ممکن است قهرمان به دلیل اینکه قربانی، دیگر قدر کارهایی که او برایش کرده و می‌کند را نمی‌داند، مجازاتش کند. و یا بالعکس، این امکان وجود دارد که قربانی به خاطر اینکه قهرمانش را از دست داده است، نقش آزارگر را انتخاب کرده و او را تنبیه کند.

این بازی می‌تواند سه نفره هم باشد. تصور کنید، نوجوانی خطایی مرتکب شده و توسط پدر تنبیه می‌شود. اما مادر در مقام دفاع از او برآمده و پدر را سرزنش می‌کند. در اینجا نوجوان قربانی، پدر آزارگر و مادر قهرمان است. حال اگر، پدر شروع به سرزنش و توهین به مادر کند و نوجوان شروع به حمایت از مادر کند، و یا اگر نوجوان با پدر هم‌صدا شود و به مادر حمله کند، نقش‌ها تغییر می‌کنند.

در هر صورت، این نقش‌ها به طور متناوب در چرخش خواهند بود تا اینکه افراد از بازی آگاه شوند. این، بازی ایست که برنده‌ای ندارد و تنها راه خاتمه دادن به آن، همانند دیگر روش‌های روانکاوی، آوردن آن به سطح خودآگاه فرد است. افراد باید آگاهی پیدا کنند که زندگی‌شان مملو از این بازی‌هاست و بهترین روش، منطقی رفتار کردن، پذیرفتن واقعیات و ورود نکردن به بازی‌های بدون نتیجه است.

مثلث کارپمن

این مدل که توسط روان‌پزشک معروف، استیفن کارپمن، معرفی شد، نمایانگر روابط پیچیده ای است که در تعارضات مابین افراد ایجاد می‌شوند. کارپمن پیرو مکتب روانشناسی تحلیل میان فردی بود و معتقد بود که رفتار افراد و ارتباطات میان آن‌ها، برآیند سه جنبه از شخصیت هر فرد است که در کودکی شکل می‌گیرند: والد‌گونه (انتقادی-پروش دهنده)، بالغ (منطقی) و کودکانه (وابسته).

کارپمن متوجه شد که در تعارضات میان افراد، نوعی طرز تفکر “آدم خوب و آدم بد” وجود دارد. او همچنین دریافت که شرکت کنندگان، توسط انرژی که این مثلث ایجاد می‌کند، به داخل آن کشیده می‌شوند و این بازی مسائل اصلی را تحت الشعاع قرار می‌دهد و تمرکز افراد، دیگر بر روی راه حل نخواهد بود. سه نقش اصلی در این مثلث شامل موارد زیر هستند:

  • قربانی: در مثلث کارپمن، قربانی، ممکن است واقعا یک قربانی نباشد، بلکه فردی باشد که احساس قربانی بودن می‌کند. این فرد حس سرکوب‌شدگی، ناامیدی، شرم و ناتوانی در تصمیم‌گیری دارد و از زندگی لذت نمی‌برد. شعار قربانی “من چقدر بدبختم!” است.

  • آزارگر: آزارگر، کنترل‌کننده، سرزنش‌گر، منتقد، سرکوب‌گر، خشک و برتری‌جو است. وی می‌داند که برای محافظت از خود و رفع حس گناهکاری، بهترین راه، حمله به طرف مقابل است. شعار او “همه چیز تقصیر تو است!” است.

  • قهرمان: قهرمان از اینکه نتواند دیگران را نجات دهد احساس گناه می‌کند و با نجات قربانی به دنبال حس مهم بودن است. اما این نجات دادن، باعث وابستگی هرچه بیشتر قربانی می‌شود و به او این فرصت را می‌دهد که همیشه یک بازنده باشد. همچنین، منجر به این می‌شود که قهرمان، همواره متمرکز بر مشکلات دیگران باشد و از مشکلات خود غافل شود. شعار این فرد “بگذار کمکت کنم!” است.

این‌ها نقش‌هایی هستند که افراد به اقتضای شخصیت خود، با آن‌ها وارد مثلث می‌شوند. اما در طول بازی، نقش‌ها تغییر خواهند کرد. همانطور که در شکل مشاهده می‌شود، دو نقش “قهرمان” و “آزارگر” در بالا قرار دارند و این نشان دهنده‌ی حس برتری آن‌ها و نگاه از بالا به پایین‌شان به “قربانی” است. اما زمانی می‌رسد که قربانی از پایین بودن و این طرز نگاه خسته می‌شود و نقش‌ها را تغییر خواهد داد.

نقشی که ما برای ورود به این مثلث انتخاب می‌کنیم، همان چیزی است که با آن خود را تعریف می‌کنیم و بخش مهمی ‌از هویت ما است. هر کدام از این نقش‌ها، نشانگر بینش ما به جهان است. همان باورهای عمیقی که در کودکی، درباره‌ی خود و جهان کسب می‌کنیم.

همچنین بخوانید  هنر تنها زیستن: 7 روش برای داشتن زندگی بهتر

فردی که از کودکی مجبور به مراقبت از مادر بیمارش بوده است، نفی خودش و خواسته‌هایش را یک ارزش می‌پندارد و این می‌تواند فرد را در گردش میان نقش یک قربانی و قهرمان قرار دهد. یا پدر و مادری که در سنین مختلف، تصمیم‌گیری و مسئولیت‌پذیری را به فرزند خود نیاموخته اند، باعث می‌شوند که وی در بزرگسالی فردی وابسته شود. این فرد همواره با نقش قربانی، بازی را شروع می‌کند و هنگامی‌ که دیگران از او حمایت و مراقبت کافی را نکنند تبدیل به آزارگر می‌شود.

قهرمان

قهرمان، تلاش می‌کند تجسمی ‌از “مادر” باشد. اما به جای حمایت و پرورش صحیح و به جا، تمایل به لوس کردن، کنترل و به بازی گرفتن دیگران دارد، آن هم “در جهت منافع خودش”. فردی که با نقش قهرمان وارد مثلث می‌شود، شدیدا مراقبت‌کننده است و می‌خواهد همه چیز را درست کند. قهرمان بودن، نوعی اعتیاد است که از نیازی ناخودآگاه برای “مهم بودن” نشات می‌گیرد و چه روشی برای ارضای این حس، بهتر از ناجی بودن!

قهرمان‌ها در خانواده‌هایی بزرگ شده‌اند که نیاز آن‌ها به وابستگی را به رسمیت نشناخته‌اند. و این یک واقعیت روانشناختی است که ما همانگونه با خود رفتار می‌کنیم که در کودکی با ما رفتار شده است. آن‌ها در محیطی بزرگ شده‌اند که نیازهایشان انکار شده است و بنابراین، تمایل دارند که همانند کودکی‌شان، خود را نادیده بگیرند. به خود اجازه مراقبت از خود را نمی‌دهند و در عوض به مراقبت از دیگران روی می‌آورند.

با داشتن این نقش حمایتی، حس رضایتمندی به آن‌ها دست می‌دهد و به لحاظ اجتماعی تحسین می‌شوند. پشت این باور و این نیاز اما، انتظاری نهفته است: ((اگر برای مدتی از آن‌ها مراقبت کنم، دیر یا زود آن‌ها هم از من مراقبت و حمایت خواهند کرد)). اما واضح است که این اتفاق به ندرت رخ می‌دهد، چرا که قربانی‌ها از خودشان هم نمی‌توانند مراقبت کنند!

در نهایت، قهرمان وارد فاز ناامیدی و افسردگی می‌شود. نتیجه‌ی همه‌ی نجات دادن‌ها، تبدیل قهرمان به قربانی یا آزارگر خواهد بود. با داشتن این حس که از او سوء استفاده شده و یا به او خیانت شده است، جملاتی از این قبیل به کار می‌برد: ((بعد از آن همه کاری که برای تو کردم، این به جای تشکر است؟))، ((مهم نیست من چه کاری برای تو بکنم، از نظر تو هیچ وقت کافی نیست))، ((اگر من را دوست داشتی، این طور با من رفتار نمی‌کردی)).

بزرگترین ترس قهرمان‌ها، تنها ماندن است. آن‌ها این گونه تصور می‌کنند که ارزشش‌شان به میزان کارهایی است که برای دیگران انجام داده‌اند. قهرمان‌ها به طور ناخودآگاه، وابستگی دیگران به خودشان را تشویق می‌کنند و معتقدند “اگر به من نیاز داری، نباید من را رها کنی”. قهرمان‌ها، دیگران را از خود محروم می‌کنند تا آن‌ها را مجبور کنند جلوی ترک کردنشان را بگیرند.

اما واقعیت این است که، اگر کسی که به راستی در پی کمک به دیگران باشد، از آن‌ها انتظار جبران نخواهد داشت و به جای ناتوان کردن‌شان، آن‌ها را توانمند می‌سازد. به جای افزایش وابستگی به خودش، مسئولیت‌پذیری را تشویق می‌کند. حمایت کنندگان واقعی معتقدند که دیگران می‌توانند از پس کارهای خود برآیند و نیازی به کسی ندارند تا آن‌ها را در سختی‌ها نجات دهد.

آزارگر

مانند دیگر نقش‌ها، نقش آزارگر بر اساس شرم و حقارت است. کسانی که این نقش را انتخاب می‌کنند، در کودکی آزار جسمی ‌و روحی تجربه کرده‌اند. در نتیجه، از درون از نوعی شرم و خشم نهان رنج می‌برند و این درد را در پشت نمایی از بی توجهی و بی احساسی پنهان می‌کنند. آن‌ها تمایل دارند تا به جای اینکه یک “بازنده ی تحت آزار” باشند، از آزارگر دوران کودکی‌شان تقلید کنند و با قدرت، عمل نمایند. نوع نگاه‌شان به جهان این گونه است: ((دنیای بی‌رحمی ‌است و تنها بی‌رحم‌ها دوام می‌آورند. من هم یکی از آن‌ها خواهم بود)).

به عبارت دیگر، آن‌ها با استفاده از روش‌های کنترلی و تنبیهی از خود مراقبت می‌کنند. درست مانند نقش قهرمان که تجسمی‌ از “مادر” است، آزارگر تجسمی ‌از “پدر” است. نقش یک پدر سالم، حمایت از خانواده و تامین نیازهایشان است. اما آزارگر، به دنبال ادب کردن اطرافیان با استفاده از خشونت و کنترل است.

آزارگر، برای غلبه بر حس حقارت و درماندگی خود، به دنبال غلبه بر دیگران است. تسلط، معمول‌ترین نوع ارتباط او با دیگران است. همیشه حق با او است و روشش تهدید، موعظه، سرزنش، بازجویی و حمله است. همانطور که قهرمان به نجات دادن دیگران نیاز دارد، آزارگر هم به سرزنش کردن دیگران نیازمند است. آزارگر، سعی در انکار آسیب‌پذیری خود دارد، درست مانند قهرمان که تلاش می‌کند نیازهای خود را انکار کند.

همچنین بخوانید  انسان و دوگانگی جبر و اختیار

بزرگترین ترس آزارگر، بی قدرتی است. به دلیل اینکه بی کفایتی، ترس و آسیب پذیری خود را انکار و قضاوت می‌کند، به جایی نیاز دارد تا از این حس‌ها فرار کند. به عبارت دیگر، به یک “قربانی” نیاز دارد. او نیاز دارد تا کسی که از نظرش ضعیف است را بیابد و به خود ثابت کند داستان دردناکی که از جهان بی‌رحم تعریف می‌کند، درست است. آزارگر و قهرمان هر دو به یک قربانی نیازمندند تا مفهومی‌ که از خود و جهان در ذهن دارند را ثابت کنند.

برای جبران حس حقارت درونی خود، به دنبال برتری‌جویی و خود بزرگ‌بینی هستند. برای آن‌ها دشوار است تا مسئولیت آسیب‌هایی که به دیگران می‌زنند را بپذیرند، زیرا بر این باورند که این بخشی از جنگ برای بقا است و جهان جایی پر از خشونت است.

آزارگرها در ابتدا خود را آزارگر نمی‌دانند. آن‌ها در ابتدا در نقش قهرمان ظاهر می‌شوند و قصد کمک دارند، و هنگامی‌که احساس می‌کنند قربانی قصد حمله به آن‌ها را دارد، در صدد تلافی و حمله متقابل بر می‌آیند. برای کسی که در نقش آزارگر گیر کرده است، بسیار دردآور است که با خودش صادق باشد. سرزنش کردن خود، تنها حالش را بدتر می‌کند. او نیاز دارد تا کسی دیگر را سرزنش کند تا عصبانی شود. عصبانیت برای یک آزارگر، مانند سوخت برای روانش است و به وی انرژی می‌دهد و شاید تنها راهی باشد که او با افسردگی مزمنش دست و پنجه نرم کند.

مانند دیگر نقش‌ها، مسئولیت‌پذیری تنها راه خروج از این نقش است. و متاسفانه این کار برای آن‌ها می‌تواند خیلی سخت باشد و به بحران منجر شود.

نکته جالب توجه این است که، راه اصلی خروج از مثلث کارپمن، از سمت ضلع آزارگر است. اما این به معنی مجازات کردن نیست، بلکه وقتی که یکی از نقش‌ها بخواهد به بازی پایان دهد و از مثلث خارج شود، از دید طرف مقابل، یک آزارگر است. قربانی ممکن است بگوید: ((چرا دیگر نمی‌خواهی مشکلات من را حل کنی؟)) یا قهرمان بگوید: ((منظورت چیست که دیگر به کمک من نیاز نداری؟)). به عبارت دیگر، اگر بخواهیم از این بازی فرار کنیم، باید آماده‌ی این باشیم که برچسب “آدم بد” داستان را به ما بزنند.

قربانی

نقش قربانی، تجسمی ‌از “کودک” درون است، بخشی از ما که معصوم، آسیب‌پذیر و نیازمند است. درست است که ما گاهی به حمایت نیازمندیم. اما، اگر باور کردیم که به تنهایی از پس کارهای خود برنمی‌آییم، وارد فاز قربانی بودن می‌شویم. باور این موضوع که قدرت کافی نداریم و نمی‌توانیم کاری را به درستی انجام دهیم، ما را نیازمند نجات داده شدن می‌کند.

قربانی، این تعریف از خودش را پذیرفته که ذاتا ناتوان و یا شکننده است و نمی‌تواند به تنهایی کاری را انجام دهد. بزرگترین ترس او، شکست خوردن است و این نگرانی، وی را مجبور به گشتن به دنبال فردی قوی‌تر می‌کند تا از او حمایت کند. او توانایی‌های حل مسئله خود را انکار می‌کند و بر این باور است که نمی‌تواند زندگی خود را مدیریت کند.

چیزی که یک قهرمان به دنبال کسب آن است، یعنی “تایید و تقدیر”، درست همان چیزی است که قربانی دوست ندارد به کسی بدهد، زیرا این یادآور کمبود‌ها و ضعف‌هایش است. قربانی در نهایت، از جایگاه پایین مثلث خسته می‌شود و به دنبال راهی برای داشتن جایگاهی مساوی خواهد بود. اما متاسفانه این گاهی منجر به تسویه حساب نیز می‌شود.

تغییر جایگاه قربانی به آزارگر به معنی نابود کردن همه تلاش‌هایی است که برای نجاتش صورت گرفته. در این شرایط، وقتی که قهرمان، به وی پیشنهادی برای حل یک مشکل می‌دهد، او پیشنهاد را رد می‌کند و طوری وانمود می‌کند که مشکلش حل نشدنی است. این باعث می‌شود تا قهرمان او را با حس درماندگی و ناتوانی‌اش ترک کند.

در درون قربانی این باور نهادینه شده است که ناتوان است و این معمولا منجر به ناهنجاری‌هایی مانند مصرف مواد مخدر، الکل یا پرخوری می‌شود. همچنین قمار کردن و ولخرجی بی‌حد‌ و حساب نیز از دیگر عوارض این مشکل است.

کسی که در نقش قربانی فرو رفته، باید بیاموزد که مجبور است مسئولیت کارها و زندگی خود را به عهده بگیرد و در بیرون از خود به دنبال ناجی نگردد. اگر این افراد می‌خواهند از مثلث خارج شوند، باید خود را به چالش بکشند و به خود بقبولانند که از عهده زندگی خود برمی‌آیند. مهم نیست که دیگران چقدر به این افراد کمک کنند، چقدر پول یا نیت خالص در کار باشد، در آخر، بازی در نقش قربانی به یک جا ختم می‌شود: قربانی بودن! این یک چرخه ی بی پایان از احساس شکست و بی ارزشی است و تنها راه فرار، پذیرفتن مسئولیت کامل احساسات، افکار و عکس العمل‌های خود است.

خودشیفته: نمونه ای منحصر به فرد!

اختلال شخصیتی خودشیفته، حالتی روانی است که در آن، افراد احساسی اغراق‌آمیز در مورد مهم بودن خود دارند و نیازی عمیق برای توجه و مورد تحسین واقع شدن در خود می‌بینند و معمولا فاقد توانایی هم‌دردی با دیگران هستند. اما در پشت این ماسک از اعتماد به نفس کاذب، شخصیتی شکننده قرار دارد که با کوچکترین انتقاد فرو می‌ریزد.

همچنین بخوانید  تاثیر فوق العاده صدا بر موفقیت شما | 9 روش کنترل صدا

از علائم بارز این اختلال شخصیتی می‌توان به تمایل به برتر بودن، بزرگ‌کردن توانایی‌ها و دستاورد‌ها، ناتوانی در تشخیص نیازها و احساسات دیگران و همچنین حسادت به دیگران اشاره کرد.

یکی از تفریحات افراد خودشیفته، تماشای درگیری دیگران است. این به آن‌ها حس قدرت و برتری می‌دهد. خودشیفته‌ها به طور همزمان، هم از دیگران متنفر هستند و هم به دنبال جلب توجه‌شان‌اند. میزان این توجه، بسته به نوع خودشیفتگی‌شان می‌تواند متفاوت باشد: خودنما، مخفی و یا سمی. اما در کل، از اینکه نورافکن بر روی آن‌ها باشد لذت می‌برند و احساس برنده بودن می‌کنند.

این توجه می‌تواند، منفی هم باشد. یک تاکتیک که این افراد برای آزار قربانیان خود استفاده می‌کنند، دروغ‌گویی در مورد گذشته و به بازی گرفتن زمان حال است و بدین شکل قربانی خود را به طرز دیوانه‌کننده‌ای آزار می‌دهند! آن‌ها همچنین، می‌توانند در یک لحظه، هم آرام باشند و هم خشن و ترسناک.

اما در مورد مثلث کارپمن، افراد خود شیفته میان این سه نقش همواره در گردش هستند تا قربانی‌شان نتواند تشخیص دهد که چه چیزی در انتظارش است. در ابتدا معمولا با “بمب عشق” شروع می‌کنند. این یک تاکتیک کنترلی است که خودشیفته‌ها برای نزدیکی به قربانی‌شان از آن استفاده می‌کنند و وی را با محبت، نظرات مثبت و هدیه بمباران می‌کنند، ولی همه‌ی این ها را به صورت یکجا پس خواهند گرفت و قربانی حیرت‌زده خواهد شد که چه کار اشتباهی انجام داده است و خود را به خاطر این رفتار سرزنش می‌کند.

می توانند با جمله‌ای مانند “کمکت خواهم کرد” نقش قهرمان بگیرند، سپس با گفتن “تو یک احمق بی‌ارزش هستی” آزارگر شوند و در نهایت با “چطور می‌توانی من را ترک کنی، من بدون تو چکار کنم؟” نقش قربانی را بازی کنند.

اما، قربانی عمده نقشی است که یک خودشیفته بازی می‌کند. همانطور که قبلا هم اشاره شد، مثلث کارپمن، اشاره به احساس قربانی بودن دارد نه قربانی بودن واقعی. هنگامی که در مورد قربانی بودن یک خودشیفته صحبت می‌کنیم، بدین معنی است که آن‌ها از نظر خودشان قربانی هستند، اما در واقع آزارگرند. شاید دلیل این حس آن‌ها، تفاوتی است که دنیای ایده‌آل‌شان با دنیای واقعی‌شان دارد. در دنیای ایده‌آل، آن‌ها علاقه‌مندند که پرستیده شده و مورد تحسین واقع شوند. اما در واقعیت، اطرافیانشان در بیشتر موارد این گونه با آن ها برخورد نمی‌کنند. بنابراین، وقتی مشاهده می‌کنند جهان آن‌ طور که می خواهند نیست، همواره در حالتی میان قربانی و آزارگر به سر می‌برند.

مثلث توانمندسازی

دیوید امرالد، مدلی بر اساس مثلث کارپمن ارائه کرد که به مثلث توانمندسازی تد معروف است. در این مدل، قربانی به “خلاق”، آزارگر به “چالشگر” و قهرمان به “مربی” تغییر نقش می‌دهند.

خلاق

برای حرکت از نقش قربانی به داشتن نقش خلاق، از نکات زیر بهره بگیرید:

  • به جای منتظر کسی ماندن، یاد بگیرید خودتان مشکلاتتان را حل کنید
  • متمرکز بر چیزی که می‌خواهید شوید، نه چیزی که نمی‌خواهید
  • مسئولیت اعمال و رفتار خود را به عهده بگیرید
  • مهارت‌های حل مسئله را در خود تقویت کنید و خلاقیت به خرج دهید
  • اهداف خود را مشخص کنید و با گام‌های کوچک به سمت آن‌ها حرکت کنید

مربی

مربی یا کوچ، به جای حل مشکل دیگران، آن‌ها را در حل مشکلات‌شان راهنمایی می‌کند و توانمند می‌سازد. برای تغییر نقش از قهرمان به مربی، گام‌های زیر می‌توانند راهگشا باشند:

  • به جای وابستگی، استقلال و مسئولیت پذیری را تشویق کنید
  • برای گوش دادن به مشکلات دیگران و حمایت کردن، حد و مرز تعیین کنید
  • به توانایی‌های دیگران در حل مشکلاتشان اعتماد کنید
  • شنونده‌ای فعال باشید، تشویق به ادامه دادن مسیر کنید و در درس گرفتن از اشتباهات به افراد کمک کنید

چالشگر

از آزارگری که سرزنش می‌کند، به چالشگری که با جسارت درخواست می‌کند، تغییر نقش دهید. راهکارهای زیر را در نظر داشته باشید:

  • افراد را به چالش بکشید، اما آن‌ها را سرزنش و سرکوب نکنید
  • در تعاملاتتان محکم اما منصف باشید
  • در بحران‌ها، نظر خود را بدون ترساندن دیگران بیان کنید
  • هنر مذاکره کردن و ایجاد راه حل‌های برد-برد را بیاموزید
  • اولویت‌های خود را مدیریت کنید و به پیشنهاداتی که با اهدافتان سازگاری ندارد پاسخ منفی بدهید
  • بازخورد سازنده بدهید و از بازخورد دیگران استقبال کنید

منابع:

https://karpmandramatriangle.com

https://powerofted.com/empowerment-triangle

https://www.bpdfamily.com/content/karpman-drama-triangle

https://www.techtello.com/how-to-opt-out-of-the-drama-triangle

https://www.lynneforrest.com/articles/2008/06/the-faces-of-victim

https://queenbeeing.com/narcissists-and-the-karpman-drama-triangle/

https://www.daughtersofnarcissisticmothers.com/narcissists-drama-triangle/

https://www.alwayswellwithin.com/blog/drama-triangle-empowerment-dynamic

https://www.amazon.com/Games-People-Play-Transactional-Analysis/dp/0345410033

https://www.mayoclinic.org/diseases-conditions/narcissistic-personality-disorder/symptoms-causes/syc-20366662

مهدی امیرخانی
مهدی امیرخانی

دارای کارشناسی ارشد آموزش زبان انگلیسی و مدیریت اجرایی
مترجم و مدرس زبان انگلیسی.

چطور بود؟
+1
+1
+1
+1
+1
+1
+1

1 Comment

  1. خاطره سرایی
    0
    0

    فقط میتونم بگم such a wow
    اونجایی که اشاره کرده بود راه خروج از مثلث کارپمن ضلع آزارگره خیلی جالب بود برام.

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نویسندگان فعال

مطالب مرتبط