فهرست
پیشینهی داستان
داستان عربی نوشتهی جیمز جویس است که در سال 1914 به همراه 14 داستان دیگر از همین نویسنده به چاپ رسید. این مجموعه در سرتاسر دنیا با عنوان “دوبلینیها” شناخته شده و از نظر محتوا و قدرت بیان یکی از برجستهترین آثار ادبی ایرلند در قرن نوزدهم است. آنچه که در ادامه میخوانید خلاصه و نقدی از داستان سوم این مجموعه یعنی “عربی” است که یکی از زیباترین داستانهای ادبیات غرب بشمار میرود.
خلاصهی داستان
در انتهای خیابانی بن بست با خانههایی قدیمی و عمدتاً بدون سرنشین پسرک یتیمی به همراه خانوادهی عمویش زندگی میکند. ساکنین این خیابان عمدتاً افرادی مذهبی هستند. خانهای که پسرک در آن سکونت دارد قبلاً محل زندگی کشیشی بوده که همانجا هم از دنیا رفته. در پشت این خانه باغچهای قرار دارد که در آن یک درخت سیب و تعدادی درختچه وجود دارند. پسرک مدتی است که شیفتهی خواهر یکی از دوستانش شده که در همان محله زندگی میکند. او عشقش را از اطرافیانش نهان نگه داشته اما به دنبال راهی است که بتواند دل دخترک را به دست بیاورد. او هر روز صبح قبل از رفتن به مدرسه منتظر میماند که دخترک ازخانه خارج شود. سپس کتابهایش را برداشته و پشت سر دخترک راه میافتد. قدمهایش را تندتر برمیدارد اما به دخترک که نزدیک میشود به سرعت از کنار او رد شده و مسیر مدرسهاش را پی میگیرد.
پسرک تنها یک بار با معشوقهاش صحبت میکند و موضوع صحبت آنها بازاری است به نام “عربی”. دختر از پسرک میپرسد که آیا او به این بازار میرود یا نه؟ پسرک چیزی در مورد این بازار نمیداند اما دختر به او میگوید که بازار عربی بسیار باشکوه است. دخترک خودش حق رفتن به بازار را ندارد چرا که او به صومعه میرود و ظاهراً قصد دارد راهبه شود. پسرک به معشوقهاش قول میدهد که به آنجا برود و برای او هدیهای بگیرد.
پسرک از عمو و زن عمویش برای رفتن به بازار اجازه گرفته و قرار است عصر شنبهای به بازار عربی برود. او برای خرید به پول احتیاج دارد و عمویش باید به او کمک کند. عصر شنبه، عمویش دیرتر از معمول به خانه برمیگردد و وقتی که پسرک خانه را به مقصد بازار عربی ترک میکند ساعت از 9 شب هم گذشته. او از خرابهها عبور کرده و خود را به ایستگاه قطار میرساند و در واگنی خالی مینشیند. وقتی که به بازار میرسد بیشتر مغازهها تعطیل شدهاند.
در وسط بازار چند مغازه هنوز باز هستند و پسرک در جلو یکی از آنها میایستد. همچنان که به فنجانهای گلدار داخل مغازه نگاه میکند گفتگوی یک خانم جوان و دو پسر در داخل مغازه را هم میشنود. دو پسر اصرار دارند که خانم جوان حرفی را به زبان آورده و خانم جوان منکر این امر میشود. پسرک پس از چند دقیقه بدون اینکه چیزی بخرد مغازه را ترک میکند. او نگاهی به انتهای تاریک بازار میاندازد و خودش را در آن تاریکی موجودی عبث و تحقیر شده میبیند و احساس خشمی وجودش را در برمیگیرد.
نقد داستان
شخصیت اصلی داستان که از قضا فردی تنها و بیکس است خود را درگیر عشقی میبیند و به مانند هر عاشق دیگری سعی دارد نظر معشوقهاش را جلب کند. او اما مانعی بزرگ بنام “زندگی” بر سر راه خود میبیند و در مقابله با این مانع تسلیم میشود. فکر دخترک لحظهای او را رها نمیکند اما زندگی روزمره مدام به او یادآور میشود که عشق در دنیای واقعی بسیار متفاوت از تصورات اوست. کلاس درس و سوالهای معلمش مدام او را از دنیای خیالیاش بیرون کشیده و اجازهی بلندپروازی به او نمیدهند. پسرک اما آشوب عشقی را تجربه میکند که نه توان سرکوب کردن آن را دارد و نه در بین اطرافیانش یاوری دارد که به فریادش برسد. محیطی که در آن زندگی میکند بسیار مذهبی بوده و هیچکس گرایشی به عشق زمینی نشان نمیدهد. حتی معشوقهاش نیز قصد دارد راهبه شود. همسالانش هنوز در دنیای نوجوانی خود به سر برده و روزهایشان را با بازیهای بچگانه سپری میکنند. او خانوادهای ندارد که بتواند از آنها کمک بگیرد و عمو و زن عمویش هم آنقدر به او نزدیک نیستند که از آنها کمک بخواهد.
پسرک به تنهایی به نبردش ادامه میدهد. در تصوراتش اینگونه پنداشته که تنها وصال به معشوق میتواند او را از این زندگی تکراری و کسالت بار نجات دهد. اولین قدم رفتن به بازار عربی و خریدن هدیهای برای معشوقهاش است. او برای رفتن به بازار بی تابی میکند اما دیگران کمترین اهمیتی به این موضوع نمیدهند. زن عمویش از او میخواهد که روز دیگری به بازار برود. عمویش فراموش کرده که او قرار بوده عصر شنبه به بازار برود و وقتی که پسرک برای بار دوم به او میگوید که قصد رفتن بازار عربی را دارد عمویش میگوید ” آها، راستی شعر وداع عرب با اسبش رو خوندی؟” پسرک زمانی به بازار میرسد که بیشتر مغازهها تعطیل شدهاند. بازار عربی کوچکترین شباهتی با آنچه که او تصور میکرده ندارد. همه چیز شبیه دیگر نقاط شهر است. همان ساختمان ها، همان مردم بیتفاوت. تمام این عوامل هر یک تلنگری به او زده و او را متوجه حقیقتی غمناک میکنند. از خیابان بن بست و ساختمانهای قهوهای رنگش گرفته تا بازار تاریک و مردمان بی تفاوتش همه و همه به پسرک میگویند که وصال به معشوقه نیز پایان سختیها نبوده و زندگی کسالت بار او همچنان ادامه خواهد داشت. او خیلی زود متوجه میشود که دخترک نیز مانند بازار عربی متفاوت از تصورات او است و با رسیدن به او چیزی در زندگیاش تغییر نمیکند.
پیام داستان
نویسنده اگرچه مفهوم مورد نظر خود را بطور مستقیم بیان نمیکند، اما با بررسی نمادها و وقایع داستان میتوان منظور اصلی نویسنده را دریافت. در داستان عربی چند پیام با ظرافت تمام گنجانده شدهاند که به آنها میپردازیم.
زندانِ روزمرگی
پسرک هر روز صبح باید به مدرسه برود. از مدرسه که برمیگردد یا تنها در خانه میماند و به معشوقهاش فکر میکند و یا با همسالانش بازی میکند که درکی از اوضاع روحی او ندارند. هر شنبه پسرک باید به زن عمویش کمک کند و وسایلی که از او بازار خریده را به خانه بیاورد. شامی که هر روز در یک ساعت خاص سرو میشود و ساعات طولانی شب که پسرک در تاریکی اتاق به معشوقهاش میاندیشد. خانهای که رفت و آمد زیادی در آن اتفاق نمیافتد و آسمان ابری که این گوشه از شهر را به انزوا کشانده همگی به مانند دیواری زندگی پسرک را احاطه کرده و رهایی را از او سلب کردهاند.
آرزوی گریز
در داستان عربی مفهوم گریز از دو جنبه نشان داده میشود. یکی گریز از زندگی کسالت بار و دیگری گریز از حقیقت. فضای دلگیر محل زندگی پسرک او را اغوا میکند که از این فضا دور شده و به دنیای خیال پا بگذارد. از طرف دیگر او از حقیقت گریزان است. پسرک در ابتدا نمیپذیرد که قرار نیست تحول شگرفی در زندگیاش رخ دهد. این حقیقت که او از حمایت پدر و مادر محروم بوده و معشوقهاش قرار نیست فرشتهی نجات او شود تنها در انتهای داستان به او ثابت میشود. وقتی که در انتهای داستان پسرک به محیط تاریک انتهای بازار نگاه میکند، پی میبرد که بازار عربی اگر هم جای باشکوهی باشد، قسمت تاریک و بی روحش نصیب او میشود. معشوقهاش شاید دختری فداکار در عشق باشد، اما او تصمیم گرفته عشقش را به خدا پیشکش کند نه پسری که خانواده و ثروتی ندارد. پس از درک این موضوع پسرک دست از تلاش کشیده و سودای رهایی را از خود دور میکند.
عناصر نمادین
داستان عربی پر از عناصر نمادینی است که به خواننده کمک میکنند سرانجام عشق پسرک را حدس بزند. از مهمترین عناصر نمادین داستان عربی میتوان به موارد زیر اشاره کرد.
خیابان بن بست
داستان با توصیف خیابانی بن بست شروع میشود. خیابان بن بستی که نماد مسیری است که پسرک در پیش گرفته. همانگونه که در انتهای یک خیابان بن بست باید دور زد و برگشت، پسرک نیز خیلی زود به پایان عشق یک طرفهاش میرسد و به زندگی عادیاش بر میگردد. خانهی پسرک رو به خیابان است و حیاط خانه در پشت قرار دارد. حیاطی که چند درخت در آن قرار دارند نماد عشق خود پسرک است. در واقع عشق نمیتواند در زندگی این پسر جایگاه شایستهای داشته باشد و او بیشتر از حیاط با خیابان روبروی خانه در ارتباط است. خیابانی که او را به زندگی روزمره دعوت میکند و جایی برای عشق و عاشقی نمیگذارد. شاید بتوان گفت که درخت سیب نماد خود پسرک است که تنها شخص زندهی آن حوالی است که عشق را درک کرده و در طلب آن است.
تاریکی
نویسنده در داستان بارها به فضای تاریک خیابان و اتاقهای تاریکی اشاره میکند که پسرک در آنها قدم میزند. همچنین داستان با توصیفی از محیط تاریک بازار تمام میشود. تاریکی در این داستان نماد دلمردگی، ابهام، شکست و فنا است. حضور پسرک در فضاهای تاریک نشانگر عاقبت مبهم و شکست او در عشق یکطرفهاش است. خواننده اگرچه از ادامهی زندگی این پسر چیزی نمیداند اما با توجه توصیفاتی که شکل گرفته میتواند حدس بزند که زندگی غمانگیز او به همین شکل پیش میرود.
پنجره
پنجره مرز بین واقعیت و خیال است. پسرک در اتاق خود غرق در رویاهای عاشقانه میشود اما پنجرهی اتاقش دنیای واقعی را به او نشان میدهد. دنیایی که هیچ شباهتی با دنیای ساختگی پسرک ندارد. او هرچقدر که بخواهد میتواند در دنیایی خیالی خودش غوطهور باشد اما به محض اینکه به پنجره نزدیک میشود، پنجره حقایق را بر او آشکار کرده و او را متوجه نداشتههایش میکند.
بازار عربی
بازار عربی در این داستان از اهمیت خاصی برخوردار است. این بازار جایی است که در آن شخصیت اصلی داستان به خود آمده و متوجه واقعیتهای زندگیاش میشود. او در این مکان دُچار تغییر شده و به انسان پختهتری تبدیل میشود. پسرک همیشه دختری را تحسین میکرده و در پی وصال او بوده. دختر بدون اینکه بازار را دیده باشد از آن تعریف میکند و از زیباییاش میگوید (درست مانند پسرک که شناخت خاصی از معشوقهاش ندارد و تنها یک بار با او صحبت کرده اما شیفتهی او شده). وقتی پسرک به بازار میآید متوجه میشود که عربی با بازارهای دیگر هیچ فرقی ندارد. همین نکته باعث میشود نتیجه بگیرد که معشوقهاش هم با دختران دیگر فرقی ندارد و از خرید هدیه برای او صرف نظر میکند.
سخن پایانی
اگر دیگر آثار جیمز جویس را مطالعه کرده باشید حتماً متوجه شباهت داستان عربی با داستانهای دیگر او شدهاید. اینکه جیمز جویس تا این حد تحسین منتقدین ادبی را برانگیخته حاصل نگاه واقعگرایانهی او به زندگی است. در داستانهای او عموماً افرادی عادی با مشکلاتی رایج و روزمره دست و پنجه نرم میکنند. مشکلات نه به خودی خود حل میشوند و نه اَبر قهرمانی از راه میرسد که در لحظهی آخرهمهی گرهها را بگشاید. شخصیت اصلی داستان هم اگرچه شکست خورده اما نابود نمیشود و به زندگی ادامه میدهد. همین امر باعث شده تا خواننده احساس نزدیکی خاصی با شخصیتهای داستان داشته باشد و با خواندن آثار جویس دیدگاهی روشنتر به زندگی به دست بیاورد.
0 Comments