همه ما در اکثر مواقع زندگیمان درگیر فرار کردن هستیم. این نوع فرار کردن از وقایع دردآور در زندگی که به آن گریزگری میگویند, به اشکال مختلف خود را در آدمهای مختلف نشان میدهد. بعضیها بدهی بالایی دارند و به جای پرداخت آن, پول خود را خرج تفریح خود میکنند. بعضیها با خانواده یا دوستان خود مشکل دارند و به جای حل کردن آن مشکلها, تصمیم میگیرند که دیگر با آنها حرف نزنند و خود را سرگرم کار خود کنند. بعضیها به میزانی در زندگی خود تنها بودهاند که ایده رستگاری و خوشحالی برای آنها تبدیل به یک امید دروغین شدهاست و به جای روبرو شدن با ترسهای خود, تصمیم میگیرند خود را در دنیای سرگرمی غرق کنند. با اینکه اشکال این نوع از گریزگریها با هم فرق دارند, ولی آنها در طبیعت خود اصلا متفاوت نیستند. همه آدمها به دنبال تسکین دردها و فرار از زندگی روزمره خود هستند و به ندرت توان آن را پیدا میکنند تا با وحشتهای زندگی و شرایط انسانی ناخواسته خود مقابله کنند. ولی این گریزگری چیست؟ آیا برای انسانیت مفید است یا بحران وجودی افراد را وخیمتر میکند؟ بیایید کمی درباره این موضوع حرف بزنیم, چون خیلی وقت است که با همدیگر به طور واقعی صحبت نمیکنیم.
فهرست
گریزگری چیست؟
اگر به سراغ لغتنامه رفته و کلمه گریزگری (Escapism) را سرچ کنیم, این معنی را پیدا میکنیم:
«تمایل به فرار و رهایی از واقعیتهای ناخوشایند، به ویژه از طریق جستجوی سرگرمی یا مجذوب شدن در دنیای فانتزی».
بیایید قدم به قدم و کلمه به کلمه این معنی را تحلیل کنیم. “فرار و رهایی از واقعیتهای ناخوشایند” شاید جالبترین و مهمترین قسمت این جمله باشد. این وقایع وحشتناک مگر چه قدر دردناک هستند که باید از آنها فرار کنیم؟ آیا انسانیت به لبههای سقوط خود رسیده است یا ما خیلی ترسو شدهایم که توانایی جنگیدن را نداریم؟
واقعیت های ناخوشایند
زمانی که بچه بودیم, فکر میکردیم که دنیا به کام ما خواهد بود (The world will be our oyster) و این ما هستیم که نظرات و احساسات خود را بیان خواهیم کرد و همه دنیا به آنها گوش خواهند داد و ما را تحسین خواهند کرد و من فضانورد میشوم و تو آتشنشان و او دانشمند و غیره. مطمئنا نیازی به گفتن من نیست تا درک کنید که این باورها چرندی بیش نبودند. نسلهای قبل از ما این حقیقت را شاید در سی یا چهل سالگی خود فهمیدند, نسل ما در 20 سالگی و نسلهای بعد از ما در نوجوانی و در آینده نزدیک از کودکی, زمانی که پدر و مادرهایشان حتی توان خرید پوشک را برایشان نخواهند داشت. اگر در ایران زندگی میکنید (یه نکته ریز اینجا بگم برای دوستان خیالبافی که فکر میکنن اون ور آب بهشته. نیست! کلا یه مقاله دیگه باید بنویسم درباره اینکه چطور همه ما توسط دوازدهمین کشور دنیا از نظر چاقی و اضافه وزن شستوشوی مغزی شدیم که باور کنیم اونا خیلی خوشتیپن و خوشگل و خوشحال و پولدار. همه جای دنیا اینجوریه. فرق بین بدتر و خیلی بدتره), نیازی به بازگویی این مسئله ندارید که میزان خوشحالی مردم به دلایل مختلف به شدت پایین است. پس خیلی دور از انتظار نیست که همه به گریزگری رو آوردهاند. همه میخواهند فرار کنند.
تمایل به فرار و رهایی
انسان از زمان عصر یخبندان تا الان تغییرات بسیاری داشته است. در طبیعت, آداب و رفتار خود و در چالشهایی که باید با آنها سروکله بزند. ما از نگران بودن درباره خورده شدن توسط ببر دندان خنجری رسیدیم به نگران بودن درباره پرداخت اجاره خانه. ولی یکی از معدود مشخصههای انسان که تکامل پیدا نکرد, واکنش فیزیولوژیکی خودکار او نسبت به خطرات بود. زمانی که انسان به مشکل میخورد و خطر را احساس میکند, هنوز هم فقط دو راه جلوی خود میبیند:
بجنگ یا فرار کن (Fight or Flight)
مهم نیست که با ببر دندان خنجری دستوپنجه نرم میکنیم یا صاحبخانه بی اعصاب. هنوز هم یا میجنگیم یا فرار میکنیم. و از آن جایی که جنگیدن به دلیل شرایط کنونی دنیا به شدت سخت شده است, چه راهی بهتر از انکار یا گریزگری؟ این است حقیقت تلخ روزگار نوین ما.
در جستجوی سرگرمی
در اینجا که با دنیای واقعی روبرو میشویم, اولین تمایلات گریزگری آغاز میشوند. جنگیدن به قدری برای ما غیر ممکن شده است که اکثر ماها به سمت رایجترین نوع از گریزگری یعنی رسانههای اجتماعی رفتیم. پلتفرمی که از اول هدف آن وصل کردن مردم به همدیگر بود, اکنون در بهترین حالت به یک استیج برای مردم پولدار برای اجرای زندگی خود (اجرا, نه اشتراک) و حسادت و غمگینی مردم عادی (از آدمای رو مخ که محتوای دری وری هم میزارن نگذریم) و در بدترین حالت وسیلهای برای دولتها و آدمهای قدرتمند برای درآمد زدایی بیشتر و کنترل عموم تبدیل شده است. بو بِرنام (Bo Burnham), یکی از بهترین کمدینهای نسل ما, در یکی از استنداپهایش این را گفت:
«اونا میگن این نسل «من» هست. اینطور نیست. تکبر آموزش داده میشه یا پرورش. خودآگاهانهست. همینطوره. از نفس میاد. رسانههای اجتماعی -اینا فقط پاسخ بازار به نسلی هستن که خواستار اجرا کردن بودن، بنابراین بازار گفت: بیاین – اجرا کنید. همه چیز را همیشه و بدون هیچ دلیلی اجرا کنین. این یه زندان وحشتناکه. مجری و مخاطب با هم ترکیب شدند. چه چیزی بیشتر از این میخوایم که در پایان روز تو رختخواب خودمون دراز بکشیم و فقط به عنوان یک مخاطب راضی به زندگی خود نگاه کنیم. من آدمی نیستم که خیلی چیزا بدونم. اما چیزی که میدونم اینه که اگر میتونین بدون مخاطب زندگی کنید، حتما این کارو بکنین.»
رسانههای اجتماعی راه خوبی برای گریزگری نیستند. آدمی نباید جهنم خود را به جهنم بدتری بفروشد برای اینکه ذرهای از شادی به شکل دوپامین و به فرم “دیویست تا لایک خوردم, چقدر خوشحالم!” بدست بیاورند. این درست نیست.
ولی گریزگری فقط به رسانههای اجتماعی ختم نمیشوند. گریزگری فرمهای مختلفی دارد که بعضی از آنها شاید اجتماعی و بعضی دیگر شاید کشنده باشند (مثل گشتن بیش از حد با دوستان, پارتی رفتن و یا استفاده از مواد مخدر و الکل). بعضی دیگر انواع مختلفی از سرگرمی مثل فیلم, سریال, بازی, موزیک و غیره هستند. این انواع لایق مقالات خود هستند. در این مقاله, به نوع رایجتری از گریزگری یعنی فانتزی میپردازیم.
مجذوب شدن در دنیای فانتزی
فانتزی به گونهای فعالیت تصور چیزهای غیرممکن یا غیرمحتمل توسط انسان است. فانتزی به خودی خود فقط گونه دیگری از گریزگری نیست, بلکه مبحث بزرگی است شامل ذهن خلاق انسان و توانایی آن در تصورات و در نتیجه اختراع آن تصورات و یا تبدیل کردن آنها به هنرهای زیبا میشود. ولی در بحث گریزگری, میزان بیش از حد آن عواقب بزرگی دارد.
شخصی درونگرا را در نظر بگیرید. این آدم خیلی از رابطه با دیگران لذت نمیبرد. دلایل آن میتواند مختلف باشد. شاید او دوست دارد که اجتماعی باشد ولی یا راهش را بلد نیست و خیلی خجالتی است و یا تجربههای مخربی در ارتباط با آدمها داشته و از همین جهت, بیشتر در لاک خود فرو رفتهاست. از طرفی دیگر شاید واقعا ارتباط با دیگران را دوست ندارد. او تنهایی خود را ترجیح میدهد. این شخص از بچگی به انواع مختلف سرگرمی و گریزگری روی میآورد. بعد از مدتی, میبیند که دنیاهای خیالی که در ذهنش به کمک این سرگرمیها ساخته, به میزان خندهداری زیباتر و قابل هضمتر از دنیای واقعی است. این شخص از خود میپرسد:
«چرا باید سعی کنم با بقیه انس بگیرم وقتی میتونم سهگانه ارباب حلقهها رو ببینم؟ چرا باید دنبال یه کار خوب بگردم وقتی به جاش میتونم بیست و چهار ساعت روز رو صرف نوشتن داستانای خیالی خودم بکنم؟ چرا باید تو این اوضاع افتضاح زن بگیرم وقتی به جاش میتونم دیسکوگرافی بهترین بندای تاریخو گوش کنم؟ دیگه بسه. من نمیتونم. من اجتماعو پس میزنم.»
انس گرفتن با فعالیتهای درونگرایی به خودی خود عمل بدی نیست. ولی این کار یک شمشیر دو طرفه است. همانقدر که میتواند مفید و سرگرمکننده باشد و برایمان آرامش به ارمغان بیاورد, همانقدر هم از پیشرفت ما جلوگیری میکند. من نمیتوانم به شما بگویم که چکار باید انجام بدهید. فقط میگویم که اگر خودتان و فقط خودتان فکر میکنید دارید وقتتان را با دیدن یک سریال هدر میدهید, پس به همین گونه است و این گریزگری خوب نیست. اگر واقعا باور دارید که دیدن این فیلم یا بازی کردن آن گیم برایتان خوب و لذت بخش است, پس به همان کار ادامه دهید! من کی هستم که شما را امر به معروف و نهی از منکر کنم؟! بعضی اوقات گریزگری برای انسان مفید است.
درباره گریزگری خود چه کنیم؟
به عنوان شخص درونگرایی که در بالا از او مثال برده شد, شاید من باید آخرین نفری باشم که شما را در رابطه با گریزگری نصیحت کنم. از همین جهت, به جای راهکرد دادن و سخنرانی درباره بهتر کردن زندگی خود (هزاران کتاب و سی دی انگیزشی هست که میتونین ازشون استفاده کنین) سعی میکنم یک پیشنهاد ریز به شما بدهم.
ببینید, من آدم انسانشناسی نیستم, ولی در طول زندگی خود سه اصل از انسانیت یاد گرفتم. آنها بدین ترتیب هستند:
- انسانها باید با همدیگر زندگی کنند. این یک نیاز زیستی و اجتماعی ماست. هرچقدر هم بخواهیم به تنهایی به جنگلی رفته و مثل اجدادمان زندگی کنیم, به سادگی به شما میگویم که نمیتوانیم.
- انسانیت یعنی زجر کشیدن همیشگی. به هیچ وجه ممکن نیست که شخصی در زندگی خود به مرحلهای برسد که از همه چیز راضی باشد و بعد از آن در ادامه زندگی شاد و خوشحال باقی بماند. زندگی کردن یک سفر است, نه یک مقصد. اگر در حال زجر کشیدن هستید یعنی انسان هستید و دارید زندگی میکنید. پس دلسرد نشوید.
- به قول پینک فلوید, انسانها باید به معنای واقعی کلمه با یکدیگر صحبت کنند. این روزها ما اصلا با یکدیگر ارتباط نداریم. درباره موضوعاتی که باید حرف بزنیم حرف نمیزنیم و بیشتر درباره سلبریتیهای گوسفندی که پشیزی به زندگی ما اهمیت نمیدهند و یا اخباری که اکثر اوقات به دلیل ترساندن ما پخش میشوند حرف میزنیم. انسانها باید با یکدیگر صحبت کنند, چون به گفته دون میگل روئیز:
«کلام قدرتمندترین ابزاری است که شما به عنوان یک انسان دارید. این ابزار جادو است.»
کلام آخر
گریزگری به خودی خود عمل بد و مخربی نیست. ولی میزان بیش از حد آن از پیشرفت و زندگی کردن واقعی جلوگیری میکند. درست است که من علاجی برای درد شما ندارم, چون حقیقتا برای خودم نیز علاجی ندارم. تنها راه حلی که دارم این است: بیایید با هم حرف بزنیم. بیایید همدیگر را درک کنیم تا بتوانیم به یکدیگر کمک کنیم. کسی چه میداند؟ شاید توانستیم به جای گریزگری به هم کمک کنیم و از وحشتهای بحران وجودی خود خلاص شویم.
0 Comments