Generic selectors
Exact matches only
جستجو بر اساس عنوان
جستجو بر اساس مطلب
Post Type Selectors
بر اساس دسته بندی
آی تی
اصناف و صنایع
اقتصاد
امور زنان
بلاکچین و ارز دیجیتال
بهترین ها
تعمیرات
تغذیه
تکنولوژی
توسعه مهارت‌ها
حیوانات خانگی
خانه و دکوراسیون
داستان کوتاه/ نقد ادبی
دسته‌بندی نشده
رابطه و ازدواج
رهبری و مدیریت
روان‌شناسی
رویدادها
سبک زندگی
سرگذشت‌ها
سلامت
سلامت عمومی
طبیعت و محیط زیست
علم و فناوری
فیلم و سرگرمی
گردشگری
مارکتینگ
مد و زیبایی
مدیریت و کسب‌وکار
موبایل و کامپیوتر
موسیقی
نوشته های خواندنی
هنر و ادبیات
هنرهای تجسمی
ورزش
پذیرش پست مهمان در یونویس
خبر فوری
خانه @ هنر و ادبیات @ داستان کوتاه/ نقد ادبی @ نقد داستان لاتاری نوشته‌ی شرلی جکسون

نقد داستان لاتاری نوشته‌ی شرلی جکسون

by | 22 فروردین 1401 | داستان کوتاه/ نقد ادبی, نوشته های خواندنی | 13 comments

پیشینه‌ ی داستان

داستان لاتاری یا همان قرعه کشی در سال 1948 توسط شرلی جکسون، نویسنده‌ی آمریکایی نگاشته و در روزنامه‌ی نیویورکرز چاپ شد. نقدها‌ی اولیه‌ای که از این اثر به عمل آمد عموماً منفی و تخریبگرانه بود. شرلی جکسون تا مدت‌ها پس از چاپ داستانش نامه‌های تنفرآمیز بی‌شماری دریافت کرد و افراد زیادی پس از خواندن این داستان اشتراک خود با روزنامه‌ی نیویورکرز را لغو کردند. در گذر زمان اما خوانندگان ارزش واقعی این داستان را دریافته و جکسون را بخاطر نوشتن چنین داستانی تحسین کردند. داستان لاتاری با عناوینی نظیر “قرعه کشی” و “بخت‌آزمایی” نیز شناخته می‌شود. آنچه که در ادامه می‌خوانید خلاصه و نقدی از این داستان است.

خلاصه‌ی داستان

داستان لاتاری با توصیفی زیبا از یک صبح آرام در اواخر فصل بهار شروع می‌شود. مردم روستایی در آمریکا که تعدادشان کمتر از سیصد نفر است خود را آماده‌ی مراسمی خاص می‌کنند که هر ساله باید در 27 ژوئن برگزار شود. به همین منظور سال‌ها پیش جعبه‌ای سیاه تدارک دیده شده که برگه‌های قرعه کشی در آن انداخته می‌شوند. این جعبه در ایام دیگر سال ارزش آنچنانی ندارد و اکثر اوقات بی استفاده است. شب قبل از قرعه کشی، آقای سامرز و آقای گریوز لیستی از تمام خانوادها‌ی ساکن روستا تهیه می‌کنند و در ازای هر خانواده یک تکه کاغذ داخل جعبه می‌اندازند. تمام کاغذها، بجز یکی، سفید هستند و هیچگونه نوشته‌ای برروی آن‌ها نیست. یکی از کاغذ‌ها نقطه‌ای سیاه و درشت روی خودش دارد و شخصی که این کاغذ را از درون جعبه بردارد برنده‌ی قرعه کشی شناخته می‌شود.

صبح روز قرعه کشی، کمی قبل از ساعت 10، مردم در قسمتی از روستا دور هم جمع می‌شوند. ابتدا پسرهای کوچک از راه می‌رسند و شروع می‌کنند به جمع‌آوری سنگ. سپس مردان روستا به جمع آن‌ها اضافه می‌شوند و در نهایت زنان به آن‌ها ملحق می‌شوند. هنگام قرعه‌کشی هرشخص باید در کنار افراد خانواده‌ی خودش باشد. هنگامی که قرعه کشی آغاز می‌شود، سرپرست هر خانواده یک کاغذ تاخورده را از داخل جعبه‌ی سیاه برمیدارد اما سمت دیگرش را نگاه نمی‌کند. وقتی که آخرین نفر کاغذ خود را برداشت، همه بصورت همزمان سمت دیگر کاغذ را نگاه کرده و آن را بالای سرخود می‌برند تا همه ببینند.

از ابتدای مراسم زمزمه‌هایی از میان جمعیت به گوش می‌رسد. معلم جوانی که تازه به آن روستا آمده با برگزاری چنین مراسمی مخالف است. یک نفر از اهالی صحبت از روستای دیگری در شمال کشور می‌کند که قصد منحل کردن این مراسم را دارند. آقای وارنرز، پیرمرد 77 ساله‌ی ساکن روستا مُدام غُر می‌زند. او اعتقاد دارد که کیفیت برگزاری قرعه کشی خوب نیست و مثل سابق برگزار نمی‌شود. به عقیده‌ی او مردم تغییر کرده‌اند و بسیاری از جزئیات این مراسم فراموش شده است. همچنین او عقیده دارد که برگزاری این قرعه کشی موجب رشد مزارع ذرت می‌شود.

پس از اینکه همه کاغذهای خود را نگاه می‌کنند، مشخص می‌شود که قرعه به نام خانواده‌ی آقای هاچینسون درآمده. همسر آقای هاچینسون، تسی، که دیرتر از افراد دیگر خود را به مراسم رسانده بود، اعتراض می‌کند. او معتقد است که مسئول قرعه کشی یعنی آقای سامرز به همسرش زمان کافی برای برداشتن کاغذ نداده و می‌خواهد که قرعه کشی دوباره برگزار شود. آقای هاچینسون اما از او می‌خواهد که ساکت بماند و اعتراضی نکند. سپس آقای وارنرز از آقای هاچینسون می‌‌خواهد تعداد افراد خوانوده‌اش را اعلام کند و آقای هاچینسون می‌گوید که او و همسرش سه فرزند دارند. تسی مجدداً اعتراض می‌کند که آن‌ها دختر دیگری دارند که ازدواج کرده و او و همسرش هم عضو خانواده‌ی آن‌ها تلقی می‌شوند. آقای هاچینسون اما توضیح می‌دهد که دختری که ازدواج کرده به همراه خانواده‌ی همسرش در مراسم قرعه‌کشی در جایی دیگر شرکت می‌کند و عضو آن خانواده تلقی می‌شود.

همچنین بخوانید  اختلاس؛ نامی آشنا برای هر ایرانی

سپس در ازای پنج عضو خانواده، چهار تکه کاغذ سفید و یک تکه کاغذ دیگر که نقطه‌ی سیاهی در وسط آن قرار دارد، درون جعبه انداخته می‌شوند. هر یک از اعضای خانواده به نوبت یک کاغذ را از درون جعبه بر‌می‌دارند. وقتی همه کاغذها را در هوا می‌گیرند، مشخص می‌شود که قرعه به نام خانم هاچینسون درآمده. او مجدداً اعتراض می‌کند و مُدام می‌گوید “این منصفانه نیست”. سپس وارنر پیر با شور و هیجان خاصی اهالی را ترغیب می‌کند تا مراسم را پیش ببرند. خانم هاچینسون در گوشه‌ای گرفتار شده و اهالی روستا هر یک تکه سنگی برداشته و بر پیکر او می‌کوبند و او را می‌کُشند.

شخصیت‌های اصلی

تسی هاچینسون

همسر آقای هاچینسون که به نوعی کمتر از دیگر اهالی روستا ذهنش درگیر قرعه کشی بوده. او دیرتر از دیگران خود را به مراسم می‌رساند و در کمال ناباوری قرعه به نام او درمی‌آید. در فرهنگ انگلیسی نام “تسی” به معنای اواخر تابسان است. زمانی‌که طبیعت رو زوال گذاشته و پژمردگی همه‌جا را در بر می‌گیرد. هم‌سو با معنای اسمش، تسی نیز ناگهان زندگیش به پایان می‌رسد.

بیل هاچینسون

همسر تسی که نه به نحوه‌ی قرعه کشی اعتراضی دارد و نه از اینکه همسرش در شُرُف مرگ قرار دارد متاثر است. بیل به معنای “مردی با کلاه‌خود طلایی” است. همچنین که از نامش پیداست، بیل در کمال خونسردی همه چیز را می‌پذیرد و با آرامش خاصی در مراسم قرعه کشی شرکت می‌کند. گویی که از ابتدا می‌داند خطری او را تهدید نمی‌کند.

آقای سامرز

سامر به معنای تابستان بوده و مفاهیمی مانند گرمی و آرامش را در ذهن تداعی می‌کند. برخلاف اسمش اما آقای سامرز شخصیتی سرد و بی روح دارد. او با تک تک افرادی که در قرعه کشی شرکت می‌کنند خوش و بش کرده و گاهاً با حرف‌هایش آن‌ها را می‌خنداند. آقای سامرز خوب می‌داند که در انتهای این مراسم یک نفر از همین اهالی سنگسار می‌شود، اما از این موضوع به هیچ‌ وجه متاثر نیست. جعبه‌ی سیاهی که در مراسم استفاده می‌شود، توسط او تعمیر شده. کاغذهای استفاده شده در قرعه‌کشی نیز توسط همین شخص آماده می‌شوند. سخنرانی ابتدای مراسم و اعلام شخص برگزیده نیز به عهده‌ی اوست. پس از اینکه قربانی مراسم مشخص می‌شود او با خونسردی می‌گوید “زود باشین تمومش کنین، مردم کار دارن”.

وارنر پیر

پیرمرد متعصب و سنت‌گرایی که 77 سال در این مراسم شرکت کرده و سرسختانه معتقد است که این مراسم موجب حاصلخیزی مزارع روستا می‌شود. وارنر به معنای ” هشدار دهنده” بوده و همانطور که در خلال داستان می‌خوانیم، او بارها نسبت به نحوه‌ی اجرای مراسم هشدار می‌دهد و از جنبه‌های فراموش شده‌ی آن یاد می‌کند.

عناصر نمادین

جعبه‌ سیاه

جعبه‌ی سیاهی که در داستان لاتاری بارها به آن اشاره می‌شود نماد سنت‌گرایی و پیروی کورکورانه از سنت است. همه معتقدند که چون این جعبه از تکه‌های جعبه‌ی پیشین ساخته شده، باید همچنان مورد استفاده قرار بگیرد. هر یک از مناسباتی که ما در طول سال برگزار می‌کنیم معمولاً در روز و ساعت خاصی اهمیت ویژه پیدا می‌کنند و در دیگر مواقع ارزش خاصی ندارند. جعبه‌ی سیاه نیز در طول سال یا بی استفاده است و یا زیر پای این و آن است. اما از شب قبل از قرعه کشی اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند. اگرچه این جعبه کاملاً فرسوده و رنگ قهوه‌ای به خود گرفته، اما اهالی روستا حاضر به کنار گذاشتن آن نیستند. همانگونه که نمی‌خواهند عقاید فرسوده‌ی خود را کنار بگذارند.

همچنین بخوانید  مغازه خودکشی

سنگ

در داستان لاتاری بارها به سنگ اشاره شده است. پسر بچه‌ها در ابتدای داستان مشغول جمع کردن سنگ هستند. در انتهای داستان زنی به بنام “دلاکورا” سنگی بزرگ برداشته و به زن دیگر می‌گوید ” بجنب دیگه، زود باش”. حتی شخصی چند سنگ کوچک به دست “دیو”، پسر کوچک تسی می‌دهد و از او می‌خواهد مادر خود را با سنگ بزند. سنگ به عنوان اولین وسیله‌ی دفاعی انسان شناخته می‌شود و نویسنده با تاکید بر استفاده از سنگ عقب افتادگی جامعه‌ی حاضر را نشان می‌دهد. ساکنین روستا اما از این امر غافل بوده و خود را افرادی متمدن می‌پندارند. جایی در داستان آقای وارنر در مورد اهالی روستای شمالی که رسم قرعه کشی را برداشته‌اند می‌گوید “یه مشت احمقن، خبر بعدی که در مورد اونا میشنوی اینه که به غارنشیتی برگشتن”!  

قرعه کشی

قرعه کشی نماد هر عمل سنتی است که با نیتی خاص هر ساله انجام می‌شود. در هر جامعه‌ای سنت‌های بسیاری وجود دارند که اقوام مختلف آن‌ها را در گذر سالیان دراز حفظ کرده و ارزش والایی برایشان قائل هستند. هرچند که اگر کمی با دقت این سنت‌ها را بررسی کنیم، متوجه خواهیم شد که اکثر این سنت‌ها تنها به واسطه‌ی تعصب و خرافه‌گرایی حفظ شده و استدلال منطقی در پس آن‌ها وجود ندارد. نتیجه‌ی قرعه کشی قربانی کردن یک انسان است. شخصی که اگر در این مراسم شرکت نکند طرد می‌شود و حال که شرکت کرده باید مرگ را بپذیرد.

درون‌مایه‌ی داستان

خانواده

روابط خانوادگی مهم‌ترین درون مایه‌ی داستان لاتاری است. هنگام قرعه کشی افراد خانوده باید در کنار هم باشند. همه‌ی افراد خانواده باید حاضر باشند. سرپرست هر خانواده باید به عنوان نماینده‌ی آن خانواده برگه‌ای را از درون جعبه در بیاورد. در مقیاسی بزرگتر حتی می‌توان روستا را نیز به خانواده‌ای بزرگ تشبیه کرد که سرپرستی به نام آقای سامرز دارند و از دستوراتش پیروی می‌کنند. تمامی این مفاهیم اما پس از مشخص شدن قربانی رنگ می‌بازند. تمامی اهالی روستا آماده‌ی کشتن شخصی می‌شوند که تا چند لحظه قبل هیج بغض و کینه‌ای نسبت به او نداشته‌اند. حتی افراد خانواده‌ی شخص قربانی نیز در مراسم سنگسار شرکت می‌کنند! اگرچه روابط خانوادگی نقش بسزایی در برگزاری قرعه کشی دارد، اما این روبط تضمین کننده‌ی عشق و وفاداری نیست.

قوانین

قرعه کشی هر ساله بر اساس قوانین خاصی برگزار شده و افراد دهکده سعی می‌کنند به این قوانین احترام بگذارند. استفاده از جعبه‌ای قدیمی، حضور همگانی، برگزاری مراسم در تاریخی خاص، همه نمونه‌هایی از قوانین مهم این سنت هستند. اگرچه در گذر زمان برخی از این قوانین تغییر کرده‌اند، اما مهم‌ترین قانون یعنی سنگسار کردن شخصی که قرعه به نامش درآمده، همچنان پابرجاست و احتمالاً به همین شکل باقی خواهد ماند.

پیام داستان

تبعات پیروری کورکورانه از سنت

اصلی‌ترین پیام داستان لاتاری پی‌آمدهای تبعیت کورکورانه از سنت است. در ابتدای داستان همه چیز عادی جلوه می‌کند. توصیفی که از محیط قرعه کشی می‌خوانیم، حرف‌هایی که بین افراد روستا ردوبدل می‌شود، و خوش‌وبش‌هایی که آقای سامرز با اهالی دارد به هیچ وجه نشان از چنین پایان وحشتناکی ندارند. اهالی روستا اما از ابتدا می‌دانند که چه اتفاقی قرار است بیفتد. با این حال در مراسم شرکت کرده و هیچ‌گونه ترس و اضطرابی ندارند. پیروی کورکورانه از سنت‌ به ساکنین روستا این شهامت را بخشیده که هر سال یک هم نوع را بکشند و کوچکترین احساس گناهی نسبت به این موضوع نداشته باشند. هیچ‌کس دقیقاً نمی‌داند که این رسم چه زمانی و در چه شرایطی باب شده. فقط می‌دانند که باید این رسم را حفظ کنند.

همچنین بخوانید  نقد داستان گردنبند اثر گی دو موپاسان

اعتقاد راسخ آقای وارنر تنها بر این پایه است که برگزاری این مراسم باعث حاصلخیزی مزارع می‌شود. هیچ شخصی ارتباط بین این دو را مورد سوال قرار نمی‌دهد. تنها چیزی که افراد می‌دانند این است که باید این کار را انجام دهند، حتی اگر به قیمت مرگ خود و یا عزیز‌انشان تمام شود. اگر بخواهیم کمی دقیق‌تر به داستان نگاه کنیم، می‌توان گفت که این رسم از دل رسوم جاهلیت برآمده. هنگامی که مردم به دلایل مختلف از قبیل سیل، خشکسالی، بیماری و یا زلزله انسانی را قربانی می‌کردند تا بلا از آن‌ها دور شود.

خوی وحشی‌ گری انسان

نکته‌ی قابل توجه دیگر در داستان لاتاری، خوی وحشی‌گری انسان است. تمامی اهالی روستا به یک اندازه شانس انتخاب شدن دارند. بچه‌های آقای هاچینسون هم مانند والدینشان هر کدام یک برگه را از صندوق بیرون می‌آورند. در حقیقت پسر کوچک این خانواده ،دیو، آنقدر خردسال است که آقای گریورز او را بلند می‌کند تا بتواند از داخل جعبه یک برگه را در بیاورد. همه از اینکه برگه‌ی او سفید است خیالشان راحت می‌شود زیرا اگر قرعه به نام او هم در می‌آمد باید کشته می‌شد. وقتی تسی فریاد می‌زند و التماس می‌کند که او را نزنند، هیچ‌کس کوچک‌ترین بهایی به حرف‌هایش نمی‌دهد. انگار که او از قبل مرده و کسی نه او را می‌بیند و نه صدایش را می‌شنود.

وقتی که قربانی یعنی خانم هاچینسون مشخص می‌شود، زنی در کمال بی‌احساسی و شادی به پسرش می‌گوید ” قرعه به اسم تسی دراومده، زود برو به بابات خبر بده”. خود خانم هاچینسون هم که سنگسار شده، قبل از اینکه قرعه به نامش بیفتد می‌گوید که دختر بزرگ و دامادش هم باید در قرعه کشی شرکت کنند. او به راحتی حاضر می‌شود که دو تن از عزیزانش را فدا کند تا شاید خطر مرگ کمتر خودش را تهدید کند. علاوه بر این‌ها نحوه‌ی کشتن خانم هاچینسون هم نشان‌دهنده‌ی وحشیگری انسان است. اهالی روستا هر یک فریاد زنان سنگی بر پیکر او کوبیده و با شور و شوق خاصی همدیگر را به این کار تشویق می‌کنند.

غلبه‌ی سنت بر عقل

تعقل از ویژگی‌های متمایزکننده‌ی انسان از حیوان است و این ویژگی اگر درست بکار گرفته شود او را در مسیر کمال قرار خواهد داد. نقطه‌ی مقابل تعقل اما سنت‌‌گرایی است که اجاز‌ه‌ی هیچ‌گونه پرسشی را به انسان نمی‌دهد. سنت‌گرایی شخص را وادار می‌کند بدون آنکه دلیل و تبعات کارش را در نظر بگیرد، آن کار را به شکلی خاص انجام دهد. در داستان لاتاری، عقل در برابر سنت به زانو درآمده و به فراموشی سپرده می‌شود. زمزمه‌هایی که از کنار گذاشتن قرعه کشی به گوش می‌رسد یا نادیده گرفته می‌شوند و یا با پاسخ‌های متعصبانه‌ی آقای وارنر روبرو می‌شوند. گویی تمامی اهالی دُچار نوعی گریزگری شده و قصد رویارویی با حقیقت را ندارند. مشارکت بچه‌ها در این مراسم هم ضامن بقا و انتقال این رسم به نسل‌های بعدی است.

صادق خوش سیرت
صادق خوش سیرت

کارشناس ارشد آموزش زبان انگلیسی. فارغ التحصیل از دانشگاه تربیت مدرس. شیفته ی ادبیات.

چطور بود؟
+1
14
+1
47
+1
8
+1
1
+1
7
+1
2
+1
2

13 Comments

  1. خاطره سرایی
    0
    0

    عجب!

    Reply
    • سارا
      1
      0

      جناب آقای صادق خوش سیرت بسیار لذت بردم از این ترجمه روان و نقد های بسیار زیبا که ذهن رو به چالش میکشه. خیلی عالی بود…من خودم دانشجوی آموزش زبان انگلیسی هستم و کار شمارو تحسین میکنم عالی بود

      Reply
      • سارا
        0
        0

        درود.هم ترجمه و هم نقد بسیار زیبایی بود.مخصوصا توضیح اسم ها و معنایی که در پس هر کدام ذکر کردید، برایم خیلی جالب بود.

        Reply
    • سارا جامه بزرگی
      0
      0

      جناب آقای صادق خوش سیرت بسیار لذت بردم از این ترجمه روان و نقد های بسیار زیبا که ذهن رو به چالش میکشه. خیلی عالی بود…من خودم دانشجوی آموزش زبان انگلیسی هستم و کار شمارو تحسین میکنم عالی بود

      Reply
      • صادق خوش سیرت
        0
        0

        سلام. ممنون بابت نگاه دقیقتون و جملاتی که به من دلگرمی میدن. این داستان تاثیر زیادی روی خود من هم داشت. خوشحالم که پسندید. از دوران دانشجوییتون لذت ببرید. امیدوارم که موفق باشید.

        Reply
  2. سعید قرمزی
    0
    0

    این داستان کوتاه رو من وقتی آموزشی بودم خوندم. اصلا انتظار نداشتم که قرعه کشی برای این بود که یکی انتخاب بشه تا قربانیش کنن.
    سبک نویسنده اینقدر خوبه که هر خوانده ایی رو حتما متحیر میکنه.
    مرسی از تحلیل خوب شما مخصوصا اون پاراگراف اخری.

    Reply
  3. صادق خوش سیرت
    0
    0

    ممنون از شما بابت وقتی که گذاشتید.

    Reply
  4. zahramansouri
    0
    0

    بسیار عالی بود

    Reply
    • صادق خوش سیرت
      0
      0

      ممنون از حسن توجه شما.

      Reply
  5. هادی حقی
    1
    1

    طبعات نادرست است. تبعات درست است.

    Reply
    • صادق خوش سیرت
      0
      0

      ممنون بابت ذکر این نکته. اصلاح شد.

      Reply
  6. سارا جامه بزرگی
    0
    0

    جناب آقای صادق خوش سیرت بسیار لذت بردم از این ترجمه روان و نقد های بسیار زیبا که ذهن رو به چالش میکشه. خیلی عالی بود…من خودم دانشجوی آموزش زبان انگلیسی هستم و کار شمارو تحسین میکنم عالی بود

    Reply
  7. داریوش
    0
    0

    جناب آقای صادق خوش سیرت، وجود نفوسی مانند شما باعث افتخار و خوشحالی است. ترجمۀ روانی که از داستان پدید آورده اید، آنقدر جذاب بود که بی تردید زبان تحسین هر خواننده ای را می گشاید. چقدر دیدگاه شما نسبت به داستان، ریزبینانه، دقیق و مطابق با واقعیت بود. جای تحسین و افتخار بسیار دارد. مطالعۀ داستان و مهم تر از آن نقد و بررسی بی نظیری که ارائه کردید، برای بنده، بسیار تاثیرگذار و لذت بخش بود. امیدوارم همواره همۀ مردمان در راه معرفت، دانش، روشنفکری و اخلاقیات، پاینده و ثابت قدم باشند. سپاسگزارم.

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نویسندگان فعال

مطالب مرتبط